کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلادر
لغتنامه دهخدا
بلادر. [ ب َ دُ ] (هندی ، اِ) میوه ایست که به خسته ٔ خرمای هندی مشابهت دارد و مغز او شیرین باشد و پوست او سیاه بود و برو سوراخها بود همچنان که بر پوست بادام ،و در آن سوراخها بر شبه عسل چیزی باشد که چون بر اندام زنند ریش گرداند. (از تذکره ٔ ضریر انطاک...
-
واژههای مشابه
-
عسل بلادر
لغتنامه دهخدا
عسل بلادر. [ ع َس َ ل ِ ب َ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رطوبت سیاه چسبنده است که از بلادر برمی آید در حین فشار، و آن را دهن بلادر نیز نامند. (از مخزن الادویة). شیره ٔ بلادر. عسل البلادر. عسل انقردیا. رجوع به عسل البلادر و بلادر شود : و عسل بلادر بر...
-
جستوجو در متن
-
تمرالفهم
لغتنامه دهخدا
تمرالفهم . [ ت َ رُل ْ «؟» ] (اِ) بلادر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بلادر. انقردیا . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به بلادر شود.
-
بلادور
لغتنامه دهخدا
بلادور. [ ب َ ] (اِ) بلادر، که گیاهی است . (از برهان ) (از غیاث ). رجوع به بلادر شود.
-
بلاده
لغتنامه دهخدا
بلاده . [ ] (اِ) به هندی بلادر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به بلادر شود.
-
بلاذر
لغتنامه دهخدا
بلاذر. [ ب َ ذُ ] (اِ) بلادر، که نوعی گیاه است . (از آنندراج ). رجوع به بلادر شود.
-
عسل البلادر
لغتنامه دهخدا
عسل البلادر. [ ع َ س َلُل ْ ب َ دُ ] (ع اِ مرکب ) رطوبت سیاهی است که در جوف بلادر است . (مخزن الادویة). ماده ٔ لزجی که در درون بلادر است به رنگ خون . رجوع به عسل بلادر و بلادر شود.
-
انفرویا
لغتنامه دهخدا
انفرویا. [ ] (اِ) بلادر. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 63). ظاهراً محرف انقردیاست . رجوع به بلادر و انقردیا شود.
-
پهلانوه
لغتنامه دهخدا
پهلانوه .[ ] (اِ) بهندی بلادر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
عسل انقردیا
لغتنامه دهخدا
عسل انقردیا. [ ع َ س َ ل ِ اَ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عسل بلادر. عسل البلادر. رجوع به عسل بلادر و عسل البلادر شود.
-
بلادری
لغتنامه دهخدا
بلادری . [ ب َ دُ ] (ص نسبی ) منسوب به بلادر. رجوع به بلادرشود. || معجونی که از بلادر ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به بلادر شود. || کسی که بلادر بسیار استعمال کند. (فرهنگ فارسی معین ). || کسانی که به جنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل...
-
حب الفهم
لغتنامه دهخدا
حب الفهم . [ ح َب ْ بُل ْ ف َ ] (ع اِ مرکب ) بلادر. میوه ٔ درخت بلادر. قرص کمر. دانه ٔ بلاذر. درختی است بزرگ و در هند بسیار است . فقال بعضهم لبعض : ان السندباداسقاه حب الفهم فأخرسه . (سندبادنامه ٔ عربی ص 352).
-
ثمرةالفؤاد
لغتنامه دهخدا
ثمرةالفؤاد. [ ث َ م َ رَتُل ْ ف ُ آ ] (ع اِ مرکب ) به لغت مصری شاه بلوط است وبعضی بلادر را نامند. || مجازاً، فرزند.