کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلاانقطاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلاانقطاع
لغتنامه دهخدا
بلاانقطاع . [ ب ِ اِ ق ِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + انقطاع ) بدون انقطاع . لاینقطع. پیاپی . (فرهنگ فارسی معین ). یکریز.
-
جستوجو در متن
-
پی ریز گفتن
لغتنامه دهخدا
پی ریز گفتن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) گفتن بردَوام . پیاپی گفتن . بلاانقطاع سخن راندن .
-
یک بندی
لغتنامه دهخدا
یک بندی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) یک بند. دایم . پیوسته . متصل . بلاانقطاع . (یادداشت مؤلف ).- تب یک بندی ؛ تب لازم . حمای لازمه . (یادداشت مؤلف ).
-
لهاسا
لغتنامه دهخدا
لهاسا. [ ل َ ] (اِخ ) شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزکت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند. (حدود العالم ). نام پایتخت تبت به آسیا، دارای سی هزار سکنه است . کثیری از پیروان لاما بلاانقطاع آنجا به زیارت روند.
-
بتاسیدن
لغتنامه دهخدا
بتاسیدن . [ ب ِ دَ ] (مص )ترسیدن . || بیحال شدن طفل خردسال از اثر گریه ٔ بلاانقطاع . || غمناک و مضطرب و دلگیرشدن . || پی در پی نفس زدن آدمی و ستور و جانوران دیگر از شدت گرما و بیحال شدن : روز سخت گرم شد و ریگ بتفت و لشکر و سواران از تشنگی بتاسیدند.
-
زیبق
لغتنامه دهخدا
زیبق . [ ب َ / زَ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب جیوه که بمعنی سیماب است . (غیاث ). معرب زیوه که جیوه به جیم تازی مبدل و سیماب مرادف آن است . (آنندراج ). زئبق . معرب ژیوه (جیوه ). (فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از زئبق عربی ، سیماب و جیوه . (از ناظم الاطباء). د...
-
یک باره
لغتنامه دهخدا
یک باره . [ ی َ / ی ِ رَ / رِ ] (ق مرکب ) منسوب به یک بار. (ناظم الاطباء). یک دفعه . (یادداشت مؤلف ). یک بار : به جولان و خرامیدن درآمد باد نوروزی تو نیز ای سرو روحانی بکن یک باره جولانی . سعدی .- کار یک باره ؛ کاری که یک بار بیشتر نکنند. (ناظم الا...
-
بلا
لغتنامه دهخدا
بلا. [ ب ِ ] (ع پیشوند) (از: حرف جر «ب » + حرف نفی «لا») کلمه ٔ نفی مأخوذ از عربی ، یعنی بی و بدون ، و چون این کلمه را بر سر اسمی درآورند، اسم معین فعل میگردد مانند بلاتوقف ، بلاخلاف ، بلاشبهه ... (از ناظم الاطباء). این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرزاق طوسی . از بزرگزادگان طوس . او در حدود 335 هَ . ق . یا کمی پیش از آن از جانب ابوعلی احمدبن محمدبن مظفربن محتاج چغانی سپهسالار خراسان حکمرانی طوس داشت و در همین سال آنگاه که ابوعلی بر پادشاه سامانی طغیان کرد، ا...