کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بقر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بیقور
لغتنامه دهخدا
بیقور. [ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) اسم جمعِ بَقَر. (منتهی الارب ). رجوع به بقر شود.
-
کای
لغتنامه دهخدا
کای . [ ] (هندی ، اِ) اسم هندی بقر است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
بنات الرمل
لغتنامه دهخدا
بنات الرمل . [ب َ تُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) بقر وحشی . (از المرصع).
-
بقاری
لغتنامه دهخدا
بقاری . [ ب َق ْ قا ] (ص نسبی ) منسوبست به بقر که گاوداری را افاده میکند. (از سمعانی ).
-
بنات الملا
لغتنامه دهخدا
بنات الملا. [ ب َ تُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) بقر وحشی . آهو. و ملا بمعنی صحرا است . (از المرصع).
-
بنات المها
لغتنامه دهخدا
بنات المها. [ب َ تُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) بقر وحشی . (از المرصع).
-
غیل
لغتنامه دهخدا
غیل . [ غ ُ ی ُ ] (ع ص ) ابل غیل ؛ شتران بسیار یا شتران فربه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همچنین است بقر غیل . (از منتهی الارب ).
-
جلح
لغتنامه دهخدا
جلح . [ ج ُل ْ ل َ ] (ع ص ) بقرٌ جُلَّح ؛ گاو بی سرون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گاو بی شاخ . گاوی که شاخ ندارد.
-
قر
لغتنامه دهخدا
قر. [ ق ُرر ] (ع اِ) برد. سرما. || آرام جای . گویند: عندالمصیبةالشدیدة وقعت بقر؛ ای صارت فی قرارها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بقری
لغتنامه دهخدا
بقری . [ ب َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بقر، که بعضی به این نسبت اشتهار داشته اند. (سمعانی ). || جوع البقری ؛ جوع گاوی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به جوع و جوع بقری شود.
-
ذوبقر
لغتنامه دهخدا
ذوبقر. [ ب َ ق َ ] (اِخ ) وادیی است میان اخیله و حمای ربذة. شاعر گوید:اناخ بذی بقر برکةکان علی عضدیه کتافاً.(از المرصع ابن الاثیر).
-
سهر
لغتنامه دهخدا
سهر. [ س ِ ] (اِ) گاو که عربان بقر خوانند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : چو بر شاه تازی بگسترد مهربیاورد فربه یکی ماده سهر.فردوسی .
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن علی بن سلیمان . او راست : ترجمه ٔ کتاب فارسی در علاج انواع دواب و خیل و بغال و بقر و غنم و ابل . (ابن الندیم ).
-
اودئیل
لغتنامه دهخدا
اودئیل . (ترکی ، اِ مرکب ) سال بقر (گاو). سال دوم از دوره ٔ دوازده ساله ٔ ترکان و ترکان امروز گاو نر را اُکُزو گاو ماده را اینک گویند. (یاددشت مرحوم دهخدا).
-
بقرة
لغتنامه دهخدا
بقرة. [ ب َ ق َ رَ ] (ع اِ) گاو، نر باشد یا ماده . ج ، بَقَر، بقرات ، بُقُر،بُقران ، بُقّار، اُبقور، بواقر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ماده گاو. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ماده گاو. ج ، بقرات . (مهذب الاسماء). گاو نر یا ماده ، و تاء برای...