کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بقرالوحش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بقرالوحش
لغتنامه دهخدا
بقرالوحش . [ ب َ ق َ رُل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) رَمَک . (یادداشت مؤلف ). گاو کوهی . (یادداشت مؤلف ). بقرالوحش و بقرالوحشی : مها (گاودشتی )، ایل (بز نر)، یحمور (گورخر)، ثیتل (نوعی گاودشتی )، وعل (بز کوهی ). (از اقرب الموارد). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص...
-
جستوجو در متن
-
ابوسولع
لغتنامه دهخدا
ابوسولع. [ اَ س َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) وُضَیْحا. بقرالوحش .
-
گاو وحشی
لغتنامه دهخدا
گاو وحشی . [ وِ وَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقرالوحش . رَمک . گاو کوهی . به عبری «ریم » گویند. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
-
گاوریزه
لغتنامه دهخدا
گاوریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) گاوخرد: طغیا؛ گاوریزه . (منتهی الارب ). طُغیا علم لبقرةالوحش و قیل للصغیر من بقرالوحش . (اقرب الموارد).
-
گاوکوهی
لغتنامه دهخدا
گاوکوهی . [ وِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوزن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بقرالوحش . اسم فارسی آن گاو کوهی است . ایّل : گوشت گاو کوهی غلیظ باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
شوکا
لغتنامه دهخدا
شوکا. [ ش َ / شُو ] (اِ) از جنس گاو کوهی است که به عربی وعل گویند و آن حیوانی است سیاه رنگ بقدر گاومیش کوچکی و به ترکی جریر گویند. در مازندران بسیار است . (انجمن آرا) (آنندراج ). به لغت تنکابن وعل است از انواع بقرالوحش . (فهرست مخزن الادویه ).
-
گاو دشتی
لغتنامه دهخدا
گاو دشتی . [ وِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاو برّی . بقرالوحش . اسفع. نعجةالرمل . ذب ّ. ذب ّالریاد. اَذَب ّ. شبب . شاة؛ گاونر دشتی . طغیا؛ علم است مر گاو دشتی را. فرقد؛ بچه ٔگاو دشتی است ، گوذر، جوذر؛ گاوساله ٔ دشتی . (منتهی الارب ). مهاة؛ ماده گا...
-
ازمیل
لغتنامه دهخدا
ازمیل . [ اِ ] (ع اِ) نشگرده . (تفلیسی ) (مهذب الاسماء). نشگرده ٔ کفشگران که بدان چرم تراشند. (منتهی الارب ). و بهندی آنرا ((راپنی )) گویند. (غیاث اللغات ). شفره . شفرةالاسکاف . (قطر المحیط). محذی . ج ، ازامیل . (مهذب الاسماء). || آهن پاره ای که در ط...
-
ایل
لغتنامه دهخدا
ایل . [ اَی ْ ی َ / اُی ْ ی َ ] (ع اِ) گاو کوهی باشد. (اقرب الموارد). گویند چون بیمار شود بینی خود را بر سوراخ مار نهد و بنفس مار را به جانب خود کشد چنانکه مغناطیس آهن را، چون مار را بخورد شفا یابد و به عربی بقرالوحش خوانند. و بعضی گویند ایل گوسفند ک...
-
بقر
لغتنامه دهخدا
بقر. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ بَقَرَة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی مطلق گاو خواه نرخواه ماده بخلاف ثور که گاو نر را گویند. (آنندراج ) (از غیاث ). گاو، نام جنس است . (مهذب الاسماء). ثور. (یادداشت مؤلف ). گاو که حیوان چهارپای شیرده است . (فرهنگ ...
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . (ع اِ) گاو وحشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بقرالوحش . (اقرب الموارد). || ج ِ عِیان . (منتهی الارب ). رجوع به عیان شود. || ج ِ عینة. رجوع به عینة (ع اِ) شود. || (ص ، اِ) ج ِ عَیون . رجوع به عیون شود. || ج ِ أعین . رجوع به أعْی...