کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغرنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بغرنج
لغتنامه دهخدا
بغرنج . [ ب ُ رَ ] (ص ) سخت . مشکل . عظیم سخت . بسیار درهم ، چون معمایی صعب . پیچ در پیچ . برهم ، درهم . ملتبس . پیچیده . معمایی . صاحب تعقید. معقد. مغلق . جاویده (در تکلم ). نامفهوم . نارسا. (یادداشت لغت نامه ).
-
جستوجو در متن
-
پرپیچ و خم
لغتنامه دهخدا
پرپیچ و خم . [ پ ُ چ ُ خ َ ] (ص مرکب ) پرپیچ و تاب : راهی پرپیچ و خم ، راهی پیچاپیچ . || بغرنج . دَرهَم .
-
پیچ و واپیچ
لغتنامه دهخدا
پیچ و واپیچ . [ چ ُ ] (ص مرکب ) پیچ واپیچ . پرپیچ : کوچه های پیچ و واپیچ ؛ با خم و انحنای بسیار. غیرمستقیم .- مسئله ٔ (کار) ؛ بغرنج . مشکل .
-
نامفهوم
لغتنامه دهخدا
نامفهوم . [ م َ ] (ص مرکب ) غیرقابل فهم . مبهم . ناروشن . بغرنج . پیچیده . که قابل فهم و درک نیست : میان اهل زمان هیچگونه دانش نیست که آن به خاطر تو مشکل است و نامفهوم .سوزنی .
-
درهم و برهم
لغتنامه دهخدا
درهم و برهم . [ دَ هََ م ُ ب َ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) درهم برهم . شوریده . آشفته . قاطی پاطی . شلوغ پلوغ . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خوابهای درهم و برهم ؛ اضغاث احلام . خوابهای پریشان . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| پیچیده . بغرنج .
-
مغلق
لغتنامه دهخدا
مغلق . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) بسته . (دهار): باب مغلق ؛ در بسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و اگرچه کرم این بزرگان مغلق ابد است و چشمه ٔ سخای این مهتران منجمد سرمدی . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 250). درهای داد و انصاف که بواسطه ٔ...
-
پیچیده
لغتنامه دهخدا
پیچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) درنوشته .لوله کرده . درنوردیده . نوشته . هر چیز که پیچیده باشد. (برهان ). || ملفوف . ملتوی . ملتوی به . لوی . رجوع به لوی شود. لفیف . (دهار). مطوی : بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن . منجیک .آنم که ضعیف و خسته تن می آیم جان...
-
اصطرلاب
لغتنامه دهخدا
اصطرلاب . [ اِ طَ / اَ طَ / اُ طُ ] (معرب ، اِ) ابزاریست که بدان ارتفاع خورشید و ستارگان را سنجند. (از قطرالمحیط). همان اسطرلاب است . (شرفنامه ٔ منیری ). معروفست و آن آلتی باشد از برنج و تال ساخته که منجمان بدان ارتفاع آفتاب و کواکب معلوم کنند و این ...