کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بغاء
لغتنامه دهخدا
بغاء. [ ب َغ ْ غا ] (ع ص ) ظاهراً حیوانی که حیوانات دیگر را فاسد کند (از لحاظ جنسی ). (از دزی ج 1 ص 102). و هذا الحیوان [ ای الضبع ] بغاء و ذلک انه لایمر به حیوان من جنسه الا «علاه ». (ابن البیطار).
-
بغاء
لغتنامه دهخدا
بغاء. [ ب ُ ] (ع ص ) جُسته .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طلب . (اقرب الموارد).
-
بغاء
لغتنامه دهخدا
بغاء. [ ب ُ ] (ع مص ) جستن کسی را و اعانت کردن او را در طلب . (منتهی الارب ). طلبیدن کسی را. (از اقرب الموارد). بُغی ، بُغیَه ، بِغیَه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصادر مذکور شود. جستن یعنی طلبیدن . (مؤید الفضلاء). خواس...
-
بغاء
لغتنامه دهخدا
بغاء. [ب ِ ] (ع مص ) زنا کردن . (سروری ) (رشیدی ) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (منتهی الارب ). زنا کردن و فاحشه شدن . (غیاث ). قال اﷲ تعالی : لاتکرهوا فتیاتکم علی البغاء. (قرآن 33/24) (منتهی الارب ). مباغ...
-
واژههای همآوا
-
بقاء
لغتنامه دهخدا
بقاء. [ ب َ ] (ع مص ) زیستن و ماندن در جهان . ضد فنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بَقَی ً، بَقی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : المتفرد بالربوبیة الحاکم لکل من خلقه من البقاء بمدة معلومه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و کیف بقاء الناس ...
-
بقاع
لغتنامه دهخدا
بقاع . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بُقْعَة و بَقْعَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به بقعه شود. || بقعه ها وخانه ها و سرای ها. (ناظم الاطباء). جاها. (از غیاث ). ج ِ بقعه . پاره ای زمین که از زمینهای دیگر ممتاز باشد.(آنندراج ) (از فرهنگ نظام ...
-
بقاع
لغتنامه دهخدا
بقاع . [ ب ُ ] (ع اِ) اصابه خرء بقاع ؛ یعنی رسیدن کسی را غبار و عرق وماندن قدری از آن در بدن ، و خرء بقاع نیز گویند. (ناظم الاطباء). یعنی از غبار و عرق تن او پیسه گردید.
-
جستوجو در متن
-
حیز
لغتنامه دهخدا
حیز. (اِ) هیز. نامرد. ملوط. مخنث . (ناظم الاطباء). عباس اقبال در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چنین آرد: در نسخه ٔ نخجوانی آمده : هیز مخنث را و بغاء را گویند و حیز نیز گویند. اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید، و بزبان پهلوی دول را هیز گویند.و در نسخه ٔ سعید نفیسی ...
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب ُ غ َن ْ ] (ع مص ) جستن چیزی را. (ناظم الاطباء). طلبیدن . (از اقرب الموارد). جستن کسی را و اعانت کردن وی را در طلب . (از منتهی الارب ). || بر طلب چیزی داشتن کسی را. || آماس کردن ریش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیاماسیدن جراحت و ریم دار...
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع مص ) خرامیدن و شتافتن . (آنندراج ). خرامش و بناز رفتن اسب . (ناظم الاطباء). بناز خرامیدن اسب و سرعت نمودن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نافرمانی نمودن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گردنکشی...
-
ضبع
لغتنامه دهخدا
ضبع. [ ض َ ب ُ / ض َ ] (ع اِ) کفتار. عرجاء. قشاع .عیلم . عیلان . عیلام . حفصة. گورکن . گورشکاف . مرده خوار.جعار. ام ّجعار. ام عامر. اُم ّطریق . اُم غَنتَل . جانوری است که آن را کفتار گویند و بهندی هندار نامند، و بسکون باء نیز آمده است . (غیاث ). ج ، ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن الحارث بن المبارک الخراز مکنی به ابوجعفر. راویه ٔ ابوالحسن المدائنی و العتابی . و او راویه ای مکثر و متصف بثقة و شاعر و از موالی المنصور بود.و چنانکه مرزبانی از قانع آرد وفات وی بذی الحجه ٔ سال 257 هَ . ق . بوده است او بباب...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن جابربن داود البلاذری ، مکنی به ابوالحسن و بعضی ابوبکر گفته اند. وی از مردم بغداداست و صولی نام او در ندماء متوکل علی اﷲ آورده است و وفات او باواخر روزگار خلافت المعتمد علی اﷲ بود و بعید نیست که وی اوائل ایام معتضد ع...