کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بعیث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بعیث
لغتنامه دهخدا
بعیث . [ ب َ ] (ع ص ) فرستاده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مبعوث . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به مبعوث شود.
-
واژههای مشابه
-
بعیث المخاشعی
لغتنامه دهخدا
بعیث المخاشعی . [ ب َ ثِل ْ م ُ ش ِ ] (اِخ ) یا بعیث بصری . ابویزید خداش بن بشربن خالد. رجوع به بعیث بصری وابویزید خداش و ریحانة الادب و اعلام زرکلی و عقدالفرید و الموشح و عیون الانباء و البیان و التبیین شود.
-
بعیث بصری
لغتنامه دهخدا
بعیث بصری . [ ب َ ث ِ ب َ ] (اِخ ) ابویزید خداش بن بشربن خالد. رجوع به بعیث المخاشعی خداش بن بشر و ابویزید خداش شود.
-
واژههای همآوا
-
بایس
لغتنامه دهخدا
بایس . [ ی ِ ] (ع ص ) بائس . مردی که به وی سختی یا بلیتی یا درویشی رسیده باشد. (آنندراج ). سختی رسیده . (مهذب الاسماء).
-
بایص
لغتنامه دهخدا
بایص . [ ی ِ ] (ع ص ) بائص . از مصدر بوص ، به معنی دوری و بعد و فاصله . طریق بائص ؛ بعید. (از اقرب الموارد). || شتابنده . پیشی گیرنده . (آنندراج ).
-
بئیس
لغتنامه دهخدا
بئیس . [ ب َ ] (ع ص ) سخت . بئس . - عذاب بئیس ؛ عذاب شدید. (منتهی الارب ). || مرد دلیر. مرد دلاور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شجاع . شدیدالبأس . || شیر درنده . (یادداشت مؤلف ). این کلمه در ناظم الاطباء بصورت بیاءَس آمده است .
-
جستوجو در متن
-
ابویزید
لغتنامه دهخدا
ابویزید. [ اَ بو ی َ ](اِخ ) بعیث البصری . رجوع به ابویزید خداش ... شود.
-
بثنی
لغتنامه دهخدا
بثنی . [ ب َ ث َ ] (اِخ ) نضربن محرزبن بعیث بثنی از نواحی دمشق ، و از رواة حدیث بود. (از معجم البلدان ).
-
خداش
لغتنامه دهخدا
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن بشربن خالدبن حرث ، مکنی به ابویزید تمیمی و معروف به بعیث بصری . وی از خطیبان و شاعران و بزرگان عرب است که بحدود چهل سال بین او و جریر مهاجاة بود و در ظرف این مدت یکی بر دیگری فائق نیامد و هیچ دو شاعر عرب چه در دوره ٔ جاهلیت ...
-
قعاقع
لغتنامه دهخدا
قعاقع. [ ق َ ق ِ ] (اِخ ) مواضعی هستند از بلاد قیس . (منتهی الارب ). نام چند موضع است از شریف در بلاد قیس . و ابوزیاد کلابی گوید نام شهرهائی است از شهرهای عجلان ، و بعیث در اشعار خود از آن یاد کند. (معجم البلدان ).
-
خداش
لغتنامه دهخدا
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن بشربن لبید ملقب به بعیث مجاشعی . از خطباء و شاعران عرب بود. جاحظ درباره ٔ او می گوید: وی اخطب بنی تمیم است ؛ بشرط آنکه قناة از آنها گرفته شود. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 288). رجوع شود به موشح ص 164 و 165.
-
اطحل
لغتنامه دهخدا
اطحل . [ اَ ح َ ] (اِخ ) کوهی است به مکه که بدان ثوربن عبد مناةبن ادّبن طابخه را نسبت کنند و گویند ثور اطحل . بعیث گوید : و جئنا باسلاب الملوک و احرزت اسنّتنا مجد الاسنة و الاکل و جئنا بعمرو بعدما حل ّ سربهامحل الذلیل خلف اطحل او عکل .و به ثور اطحل ،...