کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بعدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لا نبی بعدی
لغتنامه دهخدا
لا نبی بعدی . [ ن َ بی ی َ ب َ ] (ع جمله ٔاسمیه ) (حدیث ) پیامبری پس از من نباشد : در شعر سه تن پیمبرانندقولی است که جملگی برآنندهر چند که لانبی بعدی فردوسی و انوری و سعدی .؟
-
واژههای همآوا
-
بادی
لغتنامه دهخدا
بادی . (اِخ ) ابوالحسن احمدبن علی بادی یا بادا. عامه وی را ابن البادا خوانند. (از انساب سمعانی ). رجوع به بادا شود.
-
بادی
لغتنامه دهخدا
بادی . (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. در 40هزارگزی جنوب ایذه در کوهستان واقعست . منطقه ای است گرمسیر با 105 تن سکنه . آبش از چشمه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ضمیمه ٔ صفحه ٔ ...
-
بادی
لغتنامه دهخدا
بادی . (ص نسبی ) آنچه منسوب به باد باشد از فلکیات همچو: برج جوزا و دلو و میزان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا). || منسوب به باد (نفخ ) در اصطلاح موسیقی . از ذوات النفخ در برابر زهی (ذوات الاوتار). رجوع به آهنگ شود. || (فعل دعایی ) یع...
-
بادی
لغتنامه دهخدا
بادی . (ص نسبی ) منسوب به باد.- انجیر بادی ، تین بادی ؛ انجیر پیش رس و انجیر بادی در فارس معدودی ثمر انجیر است که پیش از رسیدن دیگر انجیرهای درختی پوچ و پرباد و کم مزه رسد.- بواسیر بادی ؛ نوعی از بواسیر.- چراغ بادی ؛ چراغ سیمی (در تداول عامه ). چر...
-
بادی
لغتنامه دهخدا
بادی . (ع ص ) (از «ب دء») آغازکننده ٔ به چیزی . (از منتهی الارب ). آغازکننده . (غیاث ) (آنندراج ). ابتداکننده . آغازنده . پیشدست : گفت آری آنچه کردم اِستم است لیک هم میدان که بادی اظلم است . مولوی .سهم بسهم والبادی ٔ اظلم . بادی الرأی ؛ در اول دیدار...
-
بادی
لغتنامه دهخدا
بادی . (ع ص )(از «ب دو») پیدا و آشکار شونده . (از منتهی الارب ).- بادی الرأی ؛ ظاهر رای و آنانکه آنرا مهموز دانند آنرا از بدأت گیرند، و آن بمعنی اول رأی است . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). ظاهر رأی یا اول آن . (منتهی الارب ).|| برآینده بسوی با...
-
جستوجو در متن
-
ساقطة
لغتنامه دهخدا
ساقطة. [ ق ِ طَ ] (اِخ ) رجوع به ماده ٔ بعدی شود.
-
اللأی
لغتنامه دهخدا
اللأی . [ اَ ] (ع اِ موصول ) رجوع به ماده ٔ بعدی شود.
-
الغ نویان
لغتنامه دهخدا
الغ نویان . [ اُ ل ُ ] (اِخ ) رجوع به ماده ٔ بعدی شود.
-
زبان هرزگی
لغتنامه دهخدا
زبان هرزگی . [ زَ هََ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) زبان هرزه بودن . رجوع به ترکیب بعدی شود.
-
روملوس
لغتنامه دهخدا
روملوس . (اِخ ) روم . شهر رم یا روم که به نام بانی آن (روملوس ) بدین نام شهرت یافته است . رجوع به رم ُ و کلمه ٔ بعدی (روملوس ) شود.
-
خشسبرم
لغتنامه دهخدا
خشسبرم . [ خ ُ ش َ ب َ رَ ] (ع اِ) از ریاحین دشتی است . (منتهی الارب ). رجوع به مدخل بعدی شود.