کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بطرف خارج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خط مدیر
لغتنامه دهخدا
خط مدیر. [ خ َطْ طِ م ُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی است خارج شده از مرکز معدل المسیر بطرف مرکز تدویر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بابیروسا
لغتنامه دهخدا
بابیروسا. (فرانسوی ، اِ) (از مالزیائی ) پستانداری از نوع پاکیدرم ها از تیره ٔ خوکها و همسایه ٔ خوک و منشاء آنها از مالزی است . دارای پوستی ضخیم و مایل به قهوه ای که با موهای کمی پوشیده است . دندانهای نیش فوقانیش رشدیافته و از دهان خارج و بطرف بالا پی...
-
تلمبه
لغتنامه دهخدا
تلمبه . [ ت ُ ل ُ ب َ / ب ِ] (اِ) پمپ . ناسوس . اسبابی است که بوسیله ٔ آن هوا یا گاز یا مایعی را از جایی بجایی منتقل سازند. تلمبه ها با فشار هوا کار می کنند. در زمینهای زراعتی تلمبه ها را برای بیرون کشیدن آب از چاهها بکار میبرند، در بعضی از شهرها نیز...
-
زارد
لغتنامه دهخدا
زارد. [ رِ ] (اِخ ) (به معنی کثرت ) (سفر اعداد 21:12، سفر تثنیه 2:13). نهری است که از کوه عباریم خارج شده در بحیرةالموت بطرف جنوبی ارنون از اراضی موآب میریزد و بسا می شود که اسم وادی حصی میباشد و بعضی آن را وادی سیدیه یا سیل غرابی دانسته اند. گویند ک...
-
دیرالغادر
لغتنامه دهخدا
دیرالغادر. [ دَ رُل ْ دِ ] (اِخ ) دیری است نزدیک حلوان عراق و بر سر کوهی واقع است در وجه تسمیه ٔ آن بعضی چنین گفته اند که ابونواس وقتی که از عراق بطرف خراسان خارج شد به این دیر رسید و در آن راهبی زیباروی و خوش اندام بود راهب از ابونواس بگرمی پذیرائی ...
-
جبار
لغتنامه دهخدا
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحارث . صحابی است . (منتهی الارب ). حضرت رسول (ص ) او را عبدالجبار گفته است . (از منتهی الارب ). پیامبر (ص ) را خبر آوردند که گروهی از طائفه ٔ بنی ثعلبةبن سعدبن ذبیان و از طائفه ٔ بنی محارب بن خصفةبن قیس در ارتفاعات ذی...
-
حدبة
لغتنامه دهخدا
حدبة. [ ح َ دَ ب َ ] (ع اِمص )گوژپشتی . کوزپشتی . (منتهی الارب ). احدیداب . تقصع. گوژی . کوزی . دوتائی . خم . قوز. قوزک . برآمدگی پشت . بیرون آمدن پشت و درون شدن سینه . (اقرب الموارد). حدبة کژی فقرات پشت است یا بدرون (بجلو) که حدبة المقدم نامیده شود ...
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر.[ اَ ت َ ] (اِخ ) ناحیه ای است میانه ٔ نهاوند و همدان . ابن فقیه گوید: در کوه نهاوند دو صورت است از برف ،یکی بشکل گاو و یکی بشکل ماهی و این دو طلسم است و در تابستان و زمستان بحال خود باقی و ظاهر و مشهور همه کس میباشد و هرگز آب نمیشود. گویند این ...
-
رادیوآکتیویته
لغتنامه دهخدا
رادیوآکتیویته . [ ی ُ تی ت ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) اجسام رادیوآکتیو. در سال 1897 م . بکرل دانشمند فرانسوی ملاحظه نمود که چون املاحی از اورانیوم را در جعبه ٔ فلزی قرار دهیم با وجود آنکه با خارج ارتباطی ندارند املاح اورانیوم اشعه ای از خود بخارج میفرس...
-
ذوزنقة
لغتنامه دهخدا
ذوزنقة. [ زَ ن َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) (استخوان ...) یکی از استخوانهای هشتگانه ٔ مچ دست است که در ردیف دوم استخوانهای مچ (مجاور استخوانهای کف دست ) در طرف خارج محاذی اولین استخوان کف دست قرار دارد، این استخوان از پائین به استخوان اول و از بالا بزورقی وا...
-
تلویزیون
لغتنامه دهخدا
تلویزیون . [ ت ِ ل ِ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) تله ویزیون .دستگاهی است که بوسیله ٔ آن می توان حوادثی را که در صحنه ٔ مخصوص (جایگاه فرستنده ) از مسافت چندین کیلومتری روی میدهد مشاهده کرد و صدایی که نزدیک صحنه ٔ عمل ایجاد می گردد شنید. در دستگاههای گیرنده...
-
خورخوره
لغتنامه دهخدا
خورخوره . [ خُرْ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای شش گانه ٔ بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج می باشد. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع شده و محدود است از شمال بدهستان نیلکوه ، از خاور بدهستان ساران ، از جنوب بدهستان سرشیو بخش مریوان ، از جنوب باختر...
-
مزودرم
لغتنامه دهخدا
مزودرم . [ م ِ زُ دِ ] (فرانسوی ، اِ) برگه سوم و میانی جنین پس از دوران رشد کامل گاسترولا . (از دایرة المعارف کیه ) (از لاروس پزشکی ). برگه سومی که در جنین حیوانات پرسلولی [ باستثنای اسفنج ها و کیسه تنان ] پس از مرحله ٔ گاسترولا در بین اکتودرم و آندو...
-
هاضمه
لغتنامه دهخدا
هاضمه . [ ض ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث هاضم . هضم کننده ٔ طعام . گوارنده . || (اِ) یکی از هشت خادم نفس نباتی است که غذا را می پزد : نشان هاضمه طباخ و نام دافعه کناس کز اینها قوت افزایدبرای قوت چار ارکان . ناصرخسرو.بس گرسنگی که سستی آرددر هاضمه تندرستی آرد....
-
شأن
لغتنامه دهخدا
شأن . [ ش َءْن ْ ] (ع مص ) قصد کردن . (منتهی الارب ). بطرف مقصود رفتن . شأن شأنه ؛ اذا قصد قصده . (اقرب الموارد). || کردن کاری را که موجب خوبی و رونق حال و کار باشد. یقال شأن شأنه ؛ ای عمل ما یحسنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خبر دادن...