کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بصان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بصان
لغتنامه دهخدا
بصان . [ ب ُ / ب ُص ْ صا ] (ع اِ) ماه ربیعالاَّخر. ج ، بصانات و اَبصِنَه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
بثان
لغتنامه دهخدا
بثان . [ ب ِث ْ ثا ] (اِخ ) پدر یوسف مصری محدث است . (ناظم الاطباء).
-
بسان
لغتنامه دهخدا
بسان . [ ب َس ْ سا ](اِخ ) بستان محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1)(معجم البلدان ). رجوع به بستان و مراصدالاطلاع شود.
-
بسان
لغتنامه دهخدا
بسان . [ ب ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) از ادات تشبیه است . مانند و مثل . (ناظم الاطباء). مانند و مشابه و آن یکی از حروف تشبیه باشد. (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 شود. بر سان . بگونه . بکردار. چون . نظیر : بس عزیزم ، بس گرامی سال و ماه اند...
-
جستوجو در متن
-
بصانات
لغتنامه دهخدا
بصانات . [ ب ُ / ب ُص ْ صا ] (ع اِ) ج ِ بُصان یا بُصّان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
ابصنه
لغتنامه دهخدا
ابصنه . [ اَ ص ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ بُصان .
-
ربیعالثانی
لغتنامه دهخدا
ربیعالثانی . [ رَ عُث ْ ثا ](ع اِ مرکب ) بصان . (منتهی الارب ). ربیعالاَّخر. ماه چهارم از ماههای قمری اسلامی . رجوع به ربیعالاَّخر شود.
-
ربیعالاَّخر
لغتنامه دهخدا
ربیعالاَّخر. [ رَ عُل ْ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) ربیعالاَّخر صحیح است نه ربیعالثانی که در استعمال است چرا که استعمال عرب بیشتر ربیعالاَّخر است ، و بعضی گویند که اطلاق لفظ ثانی آنجا کنند که برای آن ثالث نیز باشد چون به وقت تسمیه این ماه درآخر فصل ربیع واقع ...
-
دانشمندیه
لغتنامه دهخدا
دانشمندیه . [ ن ِ م َ دی ی َ ] (اِخ ) (امرای ...) در موقعی که سلاجقه ببسط قدرت خود در آسیای صغیر مشغول بودند یکی دیگر ازرؤسای ترک بنام گمشتگین بن دانشمند در ولایت کاپادوکیا یعنی در شهرهای سیواس و قیساریه و ملاطیه دولتی جهت خود ترتیب داد و در نزدیکی ...
-
ظهیر
لغتنامه دهخدا
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) حسن بن ظئر، مکنی به ابی علی فارسی ، معروف به ظهیر. مردی فقیه و لغوی و نحوی بود و در قاهره به سال 598 هَ . ق . بدرود حیات گفت . یاقوت گوید ابوجعفر محمدبن عبدالعزیز الادریسی الحسنی الصعیدی شاگرد ظهیر در قاهره به سال 612 مرا گفت که :...