کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بش زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شش و بش
لغتنامه دهخدا
شش و بش . [ ش َ / ش ِ ش ُ ب ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح قمار) (مرکب از شش فارسی + بش ترکی به معنی پنج ) شش بش . اصطلاح تخته نرد است و آن وقتی است که در بازی ، طاس ها چنان قرار گیرند که یکی نقش شش و دیگری پنج را نشان دهد. شش و پنج . (از یادداشت مؤلف ). رج...
-
خوش و بش
لغتنامه دهخدا
خوش و بش . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادای احترام بمهمان بگفتار و پرسش . هش و بش عربی . (یادداشت مؤلف ).
-
خوش و بش کردن
لغتنامه دهخدا
خوش وبش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمد گفتن . احوال پرسیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
بندزن
لغتنامه دهخدا
بندزن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه کاسه و بشقاب را پیوند دهد. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که کارش بند زدن است . کاسه بند. شعاب . بَش زن (در تداول اهالی خراسان ).
-
دوشیزه
لغتنامه دهخدا
دوشیزه . [ زِ / زَ ] (ص ، اِ) دخترک نارسیده که مساس نکرده باشندش و به تازیش باکره خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). دختر بکر و زن جوان که هنوزنزدیک مرد نشده باشد. (غیاث ). دختر بکر را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). باکره و ماری و دختر بکر و ...
-
پش
لغتنامه دهخدا
پش . [ پ َ ] (اِ) موی گردن و کاکل اسب را گویند... (برهان قاطع). یال . عرف (در اسب ) : کفلهاش گرد و پش و دم درازبر وبال فربی و لاغر میان . پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری ).بجای نعل نومه بسته بر پای بجای درّ پروین بسته بر پش . لطیفی (از فرهنگ شعوری )....
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب َ دَ ] (ع اِ) تن . غیر از سر و غیر مقتل از تن همچو دستها و پایها و مانند آن یا بمعنی مطلق عضو است یا خاص است به اعضای جزور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). جسد انسان . (از اقرب الموارد). کالبد آدمی را گویند بی آنکه سر را جزئی ا...
-
دنبه
لغتنامه دهخدا
دنبه . [ دُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) آن جزء از گوسفند که به جای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربش است . (ناظم الاطباء). دم نوعی از گوسپند که پهن باشد که هندیان آن را چکتی نامند. (آنندراج ) (غیاث ). الیة. دم نوعی از گوسپندان که چرب و کلان شود. چربوی دنبال...
-
مسمار
لغتنامه دهخدا
مسمار. [ م ِ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی را استوار کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هرچه بدان چیزی یا جائی را بند و مضبوط نمایند. بند آهن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بند. (دهار). ج ، مَسامیر : بپیوند مسمارهای گران ز سر تا به پایش ببند اندران . ف...
-
بلا
لغتنامه دهخدا
بلا. [ ب َ ] (از ع ، اِ) بلاء. آزمایش . (ناظم الاطباء). آزمایش . آزمون . امتحان . (فرهنگ فارسی معین ). بَلوی . بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید آیدفضل و بزرگواری و سالاری . رودکی .و رجوع به بلاء شود. || زحمت و سختی و اذیت بسیار و رنج . (ناظم الاطبا...
-
درع
لغتنامه دهخدا
درع . [ دِ ] (ع اِ) جامه ای است که از زره آهنین بافته می شود و آنرا در جنگها برای محافظت از اسلحه ٔ دشمن در بر کنند. (از اقرب الموارد). زره . (دهار) (غیاث ) (نصاب ). زره ، و آن غیر یلبه است که جوشن باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مؤنث است و گاهی مذکر ن...
-
دوختن
لغتنامه دهخدا
دوختن . [ ت َ ] (مص ) (مصدر دیگر یا حاصل مصدر آن دوزش و دوزندگی و مصدرمرخم آن دوخت است ). دوزیدن . پیوند دادن و متصل کردن پارچه های جامه و جز آن با سوزن و نخ بهم . (ناظم الاطباء) (از برهان ). خیاطة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). حوص . حیاصة. (تاج المص...
-
گام
لغتنامه دهخدا
گام . (اِ) آنقدر از زمین که میان دو پا باشد گاه راه رفتن . قدم . پای . فرجه میان دو قدم . لنگ . پی . این کلمه با افعال برداشن ، زدن . سپردن . گذاشتن ، گذاردن . نهادن . استعمال شود: اختطاء، اختیاط؛ گام زدن . تخطرف ؛ بشتاب رفت و گام فراخ نهاد و دو گام ...
-
ابوالمؤید
لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) بلخی . عوفی در ذکر شعراء عهد سامانی در لباب الالباب آرد:بناء معانی بدین مؤید مشید بود و باز و همای معنی در دام بیان او مقید. در صفت انگشت معشوقه میگوید:انگشت را ز خون دل من زند خضاب کفی کز او بلاء تن و ج...
-
ساق
لغتنامه دهخدا
ساق .(ع اِ) پوزه ٔ پای . (مهذب الاسماء). میان بندِ پا و بچول است . (شرح قاموس ). مابین شتالنگ و زانو. ج ، سوق و سیقان و اساوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مابین الکعب و الرکبة. (قطر المحیط). از زانو تا شتالنگ . (دهار). طرف پائین انسان و حیوان از زانو...