کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشین
لغتنامه دهخدا
بشین . [ ب َ ] (اِخ ) قصبه ٔ ناحیت غرجستان است بخراسان . (حدود العالم ص 30، 44، 93 و 95).
-
بشین
لغتنامه دهخدا
بشین . [ ب ِ ] (اِ) بمعنی ذات باشد مطلق اعم از ذات واجب و ذات ممکن . (برهان ) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ دساتیر ص 236).- نام بشین ؛ نام ذات خداوند عالم جل شأنه . (ناظم الاطباء).
-
بشین
لغتنامه دهخدا
بشین . [ ب ِ ] (اِخ ) نام پسر کیقباد بوده و او را کی بشین نیز گفته اند. و اروند پسر او بود که پدر لهراسپ است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام پسر کیقباد که کی بشین نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بُد اروند از گوهر کی بشین که خواندی پدر بر بشین آفرین .فردوسی...
-
واژههای مشابه
-
نام بشین
لغتنامه دهخدا
نام بشین . [ م ِ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مؤلف آنندراج آرد: نام ذات را گویند. بدان که نام پاک یزدان یکتا بر سه گونه است چه اطلاق بر ذات یا به اعتبار امر عدمی است و آن رااسم ذات گویند، مانند پاک که به عربی قدوس است یا به اعتبار امر وجودی است که ت...
-
جستوجو در متن
-
نام زابی
لغتنامه دهخدا
نام زابی . [ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام صفات خداست مقابل نام بشین . (ناظم الاطباء). از برساخته های دساتیر است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 278 شود.
-
گلوله کردن
لغتنامه دهخدا
گلوله کردن . [ گ ُ لو ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدور کردن . گرد کردن . بشکل گلوله درآوردن . || مجازاً خوردن غذایی و این را در حال تعریض گویند: بشین غذا را گلوله کن ، یعنی زهرمار کن .
-
د
لغتنامه دهخدا
د. [ دِ ] (با کسره ٔ ممتده ) (صوت ، ق ) در تداول خانگی حرف تعجب است به معنی واقعاً؟ و آیا راست است ؟ و آیا راستی چنین است ؟ و آیا راستی چنین بود؟ || در تداول عوام حرف استفهام تعجبی انکاری است مانند دِهَه ! || (در تداول عامه ) چرا چنین کنی ! || در تدا...
-
سلاجت
لغتنامه دهخدا
سلاجت . [ س َ ج َ ] (اِ) از دواهای بافائده است و اصل آن شاش بز کوهی است چنانچه بز کوهی در مستی بر سنگی بول میکند و بز کوهی دیگر چون بدانجا رسد و آنرا بو کند او نیز بول کند و بمرور ایام غلیظ میشود و بشکل قیر و مومیایی میگردد و در فرهنگ بشین معجمه و کس...
-
گوزگانان
لغتنامه دهخدا
گوزگانان . [ گ َ ] (اِخ ) ناحیتی است [ از خراسان ] آبادان و با نعمت بسیار و با داد و عدل و ایمن ، و این ناحیتی است کی مشرق او حدود بلخ است و تخارستان تا به حدود بامیان ، و جنوب وی آخر حدود غور است و حدبست ، و مغرب وی حدود غرچستان است و قصبه ٔ بشین اس...
-
استیم
لغتنامه دهخدا
استیم . [ اِ ] (اِ) ریمی باشد که سر جراحت گاه چون فراهم آید خون فاسد درون وی ریم گردد و بدرد آید تا پاک بیرون نیاید از شر او ایمن نگردد . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). جراحتی است که مندمل شده باشد و در میان آن چرک مانده باشد و در بعضی نسخ ا...
-
غرجستان
لغتنامه دهخدا
غرجستان . [ غ َ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) ولایتی است که راه هرات در مغرب و غور در مشرق وی و مروالروذ در شمال و غزنه در جنوب آن است و عنوان پادشاه این ناحیت در قدیم «شار» بود. اکنون این ناحیه در افغانستان است . (حواشی برهان قاطع چ معین ). ناحیتی است (به خراس...
-
تجنیس خط
لغتنامه دهخدا
تجنیس خط. [ ت َ س ِ خ َطط / خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این صنعت را مضارعه و مشاکله نیز خوانند و این چنان باشد که دو لفظ آورده باشد که در خط متشابه یکدیگر باشند و در نطق مخالف ، مثالش از قرآن :وَ هُم یَحسبون َ اَنهم یُحسنون َ صُنْعاً . دیگر: وَالذ...
-
شار
لغتنامه دهخدا
شار. (اِ) شهر باشد و شارستان شهرستان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی شهر باشد که عربان مدینه خوانند. (برهان قاطع). شهر و مدینه . (غیاث ). || بنای بلند و بس عالی بود. (فرهنگ جهانگیری ). بنای بلند و عمارت عالی را گفته اند. (برهان قاطع). عمارت بلند. ...