کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشکلیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشکلیدن
لغتنامه دهخدا
بشکلیدن . [ ب ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص ) پشکلیدن . رخنه کردن . به انگشت و ناخن و یا بسر کارد یا تیر. یا رخنه شدن بسوزن و خار و مانند آن باشد، چنانکه اگر جامه ٔ کسی بخار درآویزد و پاره شود گویند بشکلید. (برهان ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ). و شکافتن و درید...
-
جستوجو در متن
-
پشکلیدن
لغتنامه دهخدا
پشکلیدن . [ پ ِ ک ِ دَ ] (مص ) بناخن و سرانگشت رخنه کردن . (برهان قاطع در لفظ پشکلید). رجوع به بشکلیدن شود.
-
شکلیدن
لغتنامه دهخدا
شکلیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) بشکلیدن . شکافتن . دریدن . چاک کردن . (ناظم الاطباء). بناخن نشان درافکندن . رخنه بسر ناخن و انگشت اندرافکندن . (یادداشت مؤلف ) : یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید. کسایی (از لغت اسدی ).رجوع به بشکلی...
-
بشکل
لغتنامه دهخدا
بشکل . [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکله . بسکله . پشکله . بشکنه . کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. ...
-
بشکله
لغتنامه دهخدا
بشکله . [ ب ِ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بشکل . بسکله . بشکنه ، بمعنی بشکل است که کلید کلیدان باشد. (برهان ) (از فرهنگ نظام ). کجک و کلید کلیدان . (مؤید الفضلاء). کژک کلیدان . (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 209 و بشکل و بشکلیدن شود.
-
بشکلید
لغتنامه دهخدا
بشکلید. [ ب ِ ک َ ] (اِ) رخنه و نشان را گویند که با سر انگشت و سرناخن به هم رسد. (برهان ). رخنه و شکاف . (ناظم الاطباء). نشان رخنه ٔ سرانگشت است و ناخن . جامه ای که در خار آویزد و بدرد آنرا بشکلید گویند. (اوبهی ). || خراش . (ناظم الاطباء). و رجوع به ...
-
بشلیدن
لغتنامه دهخدا
بشلیدن . [ ب َ / ب ِ ش َ دَ ] (مص ) نشلیدن . پشلیدن . چسبیدن . (از برهان ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). بشلی و بشلیدن . دوسانیدن و برچسبانیدن باشد. (سروری ). برهم چسبیدن . (ناظم الاطباء).بردوسیدن بود. (نسخه ای از لغت فرس اسدی ) (حاشیه ٔ فرهنگ خطی اسدی ...