کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشکر
لغتنامه دهخدا
بشکر. [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکرد . رجوع به بشکرد و بسکر و تاریخ سیستان شود.
-
جستوجو در متن
-
اوسی
لغتنامه دهخدا
اوسی . (ص نسبی ) منسوب به اوس ، و آن شهری است بفرغانه : بشکر چیدن لفظ تو آن بودکه هم اوسی رسد هم اوزجندی .سوزنی .
-
برفشیره
لغتنامه دهخدا
برفشیره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) برف و شیره . برف ممزوج به شیره ٔ انگور. برف بشکر یا شیره آمیخته . برفینه .
-
گزایان
لغتنامه دهخدا
گزایان . [ گ َ ] (نف ) (از: گزای (گزاییدن ) + ان ، پسوند فاعلی ). گزندرساننده وگزند و آزارکنان هم آمده است . (برهان ) : حقا که شکر زهرشود تلخ و گزایان گر نام خلافش بنگاری بشکر بر.عنصری (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
واحد اکبر
لغتنامه دهخدا
واحد اکبر. [ ح ِ دِ اَ ب َ ] (اِخ ) از القاب خدای تعالی : بشکر بود بسی سال تا خلاصی یافت به امر خالق بیچون واحد اکبر. ناصرخسرو.رجوع به واحد و اﷲ و خدا شود.
-
شواد
لغتنامه دهخدا
شواد. [ ش َ / ش ُ ] (اِ) شوات . شوار. بوقلمون . سرخاب . شوات . (ناظم الاطباء) : چو هدهد زمین بوسه دادم بشکرسخن رنگ دادم چو پر شواد. سوزنی .و رجوع به شوات و شوار شود. || شعله و زبانه ٔ آتش . (ناظم الاطباء). و ظاهراً در این معنی دگرگون شده ٔ شرار است .
-
فروگذاشته
لغتنامه دهخدا
فروگذاشته . [ ف ُ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مهمل . معطل . ضایع. (یادداشت بخط مؤلف ). || ترک گفته . متروک . (یادداشت بخط مؤلف ) : لشکر خویش بیافت پراگنده و برگشته و وی را فروگذاشته . (تاریخ بیهقی ). || فراموش شده : حکایت شب هجران فروگذاشته به بشک...
-
نامساعدی
لغتنامه دهخدا
نامساعدی . [ م ُ ع ِ ] (حامص مرکب ) نامساعدبودن . ناسازگاری . ناموافقی . ناسازواری . کجرفتاری . ناهمواری . همراهی و یاری و مساعدت نکردن : دل از کرشمه ٔ ساقی بشکر بود، ولی ز نامساعدی بختش اندکی گله بود.حافظ (دیوان چ قزوینی ص 146).
-
اعتراف کردن
لغتنامه دهخدا
اعتراف کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اقرار کردن . مقر شدن . معترف شدن . اذعان کردن . تصدیق کردن : هنر فائق آن که دشمن آنرا اعتراف کند. (مرزبان نامه ). گفتندش که کنون که بظل حمایتش درآمدی و بشکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیکتر نیایی . (گلستان ).وا...
-
بسکر
لغتنامه دهخدا
بسکر. [ ب َ ک َ ] (اِخ ) بشکر، بسکو، لسکو . قصبه ای به سیستان : و عبداﷲبن ناشره ناحیت فراه و قصبه ٔ بسکر مهمل گذاشته بود. (تاریخ سیستان چ 1، 1314 هَ . ش . محمد رمضانی ص 104، 156، 159، 188، 218، 324، 325 و 364).
-
بسکو
لغتنامه دهخدا
بسکو. [ ب َ ] (اِخ ) بسکر. بشکر. لسکو. قصبه ای به سیستان : بسکورا که او ساخته بود زرنگ گفتند... و چون مردان مرد و کاری و بزرگان همه از بسکو خاستند همه ٔ سیستان را بدان نام کردند و زرنگ خواندند. (تاریخ سیستان ). رجوع به بسکر و تاریخ سیستان ص 23 چ 1314...
-
عزیز داشتن
لغتنامه دهخدا
عزیز داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . ارجمند داشتن . احترام کردن : طغرل را گفت شاد باش ای کافرنعمت ازبهر این تو را پروردم و از فرزندان عزیز داشتم تا بر من چنین ساختی . (تاریخ بیهقی ص 252). مثال نبشت به امیر گوزگانان تا وی را عزیز دارد. (ت...
-
تربیة
لغتنامه دهخدا
تربیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) غذا دادن و پروردن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تربیت شود. || تهذیب کسی . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تربیت شود. || قوام آوردن ترنج را با عسل و گل و شکر. (از اقرب الموارد). قوام...
-
خلاصی یافتن
لغتنامه دهخدا
خلاصی یافتن . [ خ ِ / خ َ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . رستن . رهایی یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ). اِنفِلات . تخلص : گفت ... بخشیدیم ... همگان خلاصی یافتند. (تاریخ بیهقی ). بونصر... خواجه را خدمتها کرده بود... و چون خلاصی یافت با وی ... (تاریخ بیهقی ...