کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشوریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشوریدن
لغتنامه دهخدا
بشوریدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) شوریدن . پشوریدن . نفرین و دعای بد کردن را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء). رجوع به پشوریدن شود. || شوریدن و در غضب شدن که به عربی هیجان خوانند. (از برهان ). برانگیختن و در غضب شد...
-
جستوجو در متن
-
آرام شدن
لغتنامه دهخدا
آرام شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آرامیدن . بیارامیدن . آرام گرفتن . فرونشستن اضطراب . فرونشستن خشم . تسلی یافتن . بازایستادن باد و طوفان و انقلاب . مقابل بشوریدن (هوا، دریا). بازایستادن از گریه . بشدن دَرد از عضوی چون دندان و جز آن . ساکن شدن وَجع.
-
بسوریدن
لغتنامه دهخدا
بسوریدن . [ ب ُ / ب َ دَ ] (مص ) بسولیدن . نفرین و دعای بد کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفرین کردن . نفرین کنانیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). نفرین کردن . (فرهنگ نظام ) (مؤید الفضلاء) (سروری : بسورید). بد خواستن . لعنت کردن . رجوع به فر...
-
بشورانیدن
لغتنامه دهخدا
بشورانیدن . [ب ِ دَ ] (مص ) بشوریدن . بشوراندن . بهم زدن . منقلب کردن . ژولیدن . زیر و زبر کردن : و اگر این نخاع در میان نبودی (در میان عصب و دماغ ) هر اندامی که حرکت کردی دماغ از هم بکشیدی و بشورانیدی و مضرت آنرا اندازه نبودی . (ذخیره ٔخوارزمشاهی )....
-
بهم برآمدن
لغتنامه دهخدا
بهم برآمدن . [ ب ِ هََب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از در غضب شدن . (برهان )(انجمن آرا) (از غیاث ) (از رشیدی ). خشم گرفتن . (آنندراج ). غضبناک شدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || برآشفتن . بشوریدن : و همه را دست گیر کردند و ایشان بهم برآمدند...
-
بشولیدن
لغتنامه دهخدا
بشولیدن . [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ ] (مص ) بشوریدن . پشولیدن . دیدن و دانستن . (برهان ) (فرهنگ خطی ) (صحاح الفرس ) (سروری ). دیدن و نگریستن . (ناظم الاطباء). دیدن . (فرهنگ نظام ) : کار بشولی که خرد کیش شداز سر تدبیر و خرد پیش شد. ابوشکور(از فرهنگ نظام ) ...