کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشوتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشوتن
لغتنامه دهخدا
بشوتن . [ ب َ / ب ِ ت َ ] (اِخ ) پشوتن معنی ترکیبی آن راصاحب فرهنگ . «انجمن آرا» و «آنندراج ». تن خود را بشوی دانسته اند بخیال اینکه کلمه دری باشد اما چنین نیست . نام برادر اسفندیار است . (برهان ) (سروری ) (فرهنگ نظام ). نام پسر گشتاسب و برادر اسفندی...
-
بشوتن
لغتنامه دهخدا
بشوتن . [ ب َ / ب ِ ت َ ] (ص ) بداصل . (ناظم الاطباء). || (اِ) بمعنی بوزینه هم آمده است که میمون باشد. (برهان ). میمون است . (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء). بوزینه . (سروری ) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ابوقشه
لغتنامه دهخدا
ابوقشه . [ اَ ق ِ ش َ ] (ع اِ مرکب ) کپی . بوزینه . حمدونه . میمون . قرده .شادی . بهنانه . چز. بشوتن . مهنانه . درازدم . بوزنه .
-
ابوزنه
لغتنامه دهخدا
ابوزنه . [ اَ زَن ْ/ زِن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) گپی . (دهار) (مهذب الاسماء). بوزینه . حمدونه . میمون . بوزنه . قرد. شادی . بهنانه . چز. سنبالو. بشوتن .
-
پنگ
لغتنامه دهخدا
پنگ . [ پ َ ] (اِ) خوشه ٔ خرما. (برهان قاطع). خوشه ٔ خرما پس از جدا کردن خرما که به مصرف سوختن میرسد. خوشه ٔ موز. || چوب که ترکان اغاج گویند. (برهان قاطع). || وقت بامداد که به عربی صبح خوانند. || دریچه ٔ خانه . (برهان قاطع). || کفن . وُلف در فرهنگ شا...
-
بداصل
لغتنامه دهخدا
بداصل . [ ب َ اَ ] (ص مرکب ) بدنژاد. فرومایه .(آنندراج ). بدذات . بشوتن . بدسرشت . پست نژاد. (از ناظم الاطباء). بدنسب . بدگوهر. بدگهر. بی گوهر. نانجیب . (یادداشت مؤلف ). قَمْهَد. (منتهی الارب ) : می آزاده پدید آرد از بداصل فراوان هنر است اندرین نبید...
-
رای زن
لغتنامه دهخدا
رای زن . [ زَ ] (نف مرکب ) رای زننده . که رای زند. که اظهار عقیده کند. که طرف شور واقع شود. که با وی شور کنند. که نظر دهدیا از او نظر خواهند. کسی که در کارها با او مشاورت کنند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). کسی را گویند که با وی در کارها مشو...
-
پردرد
لغتنامه دهخدا
پردرد. [ پ ُ دَ ] (ص مرکب ) پراز درد. پراندوه . پرداغ و درد. پرمحنت : چو بشنید سالار هاماوران دلش گشت پردرد و سر شد گران . فردوسی .بشوتن ز رودابه پردرد شدوز آن شیون او رخش زرد شد. فردوسی .یکی نامه بنوشت پرداغ و درددو دیده پر از آب و رخساره زرد. فردوس...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ناگری . شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک بن شیخ خضر از رجال دولت هندوستان و علمای آنجا در عهد اکبرشاه بابری (957 - 1011 هَ . ق .). اجداد او از مردم یمن (و شاید از ابناء) بودند. شیخ خضر جدّ وی به هندوستان آمده شیخ مبارک در ...