کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشر حافی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشر حافی
لغتنامه دهخدا
بشر حافی . [ ب ِ / ب ُ رِ ] (اِخ ) نام ولیی که برهنه پا میگشت . (غیاث ) (از آنندراج ). یکی از اولیاکه برهنه پا میگشت . (ناظم الاطباء). بشربن حرث بن عبدالرحمن به این نسبت مشهور میباشد. (سمعانی ). بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطأبن هلال معروف به حافی . ...
-
واژههای مشابه
-
علامه ٔ بشر
لغتنامه دهخدا
علامه ٔ بشر. [ ع َل ْ لا م َ ی ِ ب َ ش َ ] (اِخ ) محمدبن حسن . رجوع به خواجه نصیر طوسی شود.
-
ابناء بشر
لغتنامه دهخدا
ابناء بشر. [ اَ ءِ ب َ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آدمیزادگان .
-
دیر بشر
لغتنامه دهخدا
دیر بشر. [ دَ رِ ب ِ ] (اِخ ) نزدیک حجیرا در غوطه ٔ دمشق است منسوب به بشربن مروان بن حکم بن ابی العاص بن امیه میباشد. (از معجم البلدان ج 2).
-
ربیعبن بشر
لغتنامه دهخدا
ربیعبن بشر. [ رَ ع ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی گوید: عمر و جابر و انس را دریافت و در عهد ابودوانق نماند. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 247 شود.
-
اصحاب بشر
لغتنامه دهخدا
اصحاب بشر. [ اَب ِ ب ِ ] (اِخ ) پیروان بشربن معتمر بودند که از بزرگترین علمای معتزله بشمار میرفت . رجوع به بشریه و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 86 شود.
-
بشر اسدی
لغتنامه دهخدا
بشر اسدی . [ ب ِ رِ اَ س َ ] (اِخ ) نام عاشق هنده . (مؤید الفضلاء). وی عاشق هنده بود و جان خود را بر سر عشقش گذاشت . جعفرسراج این داستان را بتفصیل در کتاب مصارع العشاق خویش آورده است . رجوع به هنده و الاصابة ج 1 ص 162 شود.
-
بشر انصاری
لغتنامه دهخدا
بشر انصاری . [ ب ِ رِ اَ ] (اِخ ) عبدان ازو یاد کرده و گفته است در بئر معونة شهید شد. (از الاصابة ج 1 ص 166).
-
بشر حواری
لغتنامه دهخدا
بشر حواری . [ ب ِ رِ ح َ ] (اِخ )امیر شُرط از جانب یزید. وی بدست پنج مرد از خوارج در شب کشته شد. رجوع به تاریخ سیستان چ 1 ص 126 شود.
-
بشر طبرانی
لغتنامه دهخدا
بشر طبرانی . [ ب ِ رِ طَ ب َ ] (اِخ ) از مقدمان مشایخ طبریه و سخت بزرگ و صاحب کرامت بود. رجوع به نفحات الانس جامی چ 1336 هَ . ش . مهدی توحیدی پور ص 49 و لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2 شود.
-
بشر غنوی
لغتنامه دهخدا
بشر غنوی . [ ب ِ رِ غ َ ن َ ] (اِخ ) پدر عبداﷲبن بشر بود. ابن شاهین او را یاد کرده و برخی اورا خثعمی خوانده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 187 شود.
-
بشر غنوی
لغتنامه دهخدا
بشر غنوی . [ ب ِ رِ غ َ ن َ ] (اِخ )بشر خثعمی . ابوحاتم گوید مصری بود و صحبتی داشت و ابن السکن او را در عداد مردم شام آورده . حدیث او را احمد و بخاری در تاریخ و طبرانی و دیگران از طریق ولیدبن مغیره ٔ معافری از عبداﷲبن بشر غنوی روایت کرده اند. (از الا...
-
بشر مازنی
لغتنامه دهخدا
بشر مازنی . [ ب ِ رِ زَ ] (اِخ ) فاتح بخارا بسعی قتیبه در خلافت ولیدبن عبدالملک . رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 1 ص 254 شود.
-
بشر مریسی
لغتنامه دهخدا
بشر مریسی . [ ب ِ رِ م َ ] (اِخ ) فقیه ، متکلم و از مرجئان بود و طایفه ٔ مریسیه از مرجئه به وی منسوبند. نسبت وی بدروازه ٔ مریس در بغداد است و در همانجا درگذشت . (از اعلام زرکلی ).و رجوع به معجم الادباء ج 1 ص 177 س 11 و عیون الاخبار ج 2و عقدالفرید ج 2...