کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسیم
لغتنامه دهخدا
بسیم . [ ] (اِ) در تونس ، نوعی نخود. (دزی ج 1 ص 87). رجوع به بسیل و بسیله شود.
-
بسیم
لغتنامه دهخدا
بسیم . [ ب َ ] (اِ) به زبان زند و پازند خوش مزه و خوش لذت را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هزوارش بسیم . پهلوی : بسوم . خوش . «بونکر ص 103». بِسیم ، خوش . «یوستی ، بندهش ص 88». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || برخی ب...
-
بسیم
لغتنامه دهخدا
بسیم . [ ب َ ] (اِخ ) ابراهیم افندی . منشی اول هیئت رئیسه جامع احمدی بود. او راست : ادب اللغة و ملکةالذوق ،سخنرانیی که وی در باشگاه کارمندان اسکندریه ایراد کرد و بسال 1328 هَ . ق . در 48 ص در مطبعه ٔ وطنیه ٔ اسکندریه چاپ گردید. (از معجم المطبوعات ستو...
-
بسیم
لغتنامه دهخدا
بسیم . [ ب َ ] (اِخ ) صالح افندی از شعرای متأخر عثمانی و از مردم اسلامبول و از خواجگان بود و بسال 1243 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
-
بسیم
لغتنامه دهخدا
بسیم . [ ب َ ] (اِخ ) محمد افندی از شعرای متأخر عثمانی و از موالی بود و بسال 1243 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
-
بسیم
لغتنامه دهخدا
بسیم . [ ب ُ س َ ](ع اِ) بُسَین . رجوع به بسین ، و دزی ج 1 ص 87 شود.
-
جستوجو در متن
-
سیمی
لغتنامه دهخدا
سیمی . (ص نسبی ) منسوب و متعلق بسیم . (ناظم الاطباء). ساخته از سیم . || نقره گین . سیمین . (ناظم الاطباء).
-
بسین
لغتنامه دهخدا
بسین . [ ب ُ س َ ] (ع اِ) بُسَیم ، ظاهراً تحریفی باشد از بسیس مصغر بس . (دزی ج 1 ص 87).
-
چپ مضراب
لغتنامه دهخدا
چپ مضراب . [ چ َ م ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) اصطلاحی در طرز مضراب زدن بسیم های ساز.
-
بارون
لغتنامه دهخدا
بارون . (اِ) درختی است . سرد است بدرجه ٔ اول و خشک بسیم ، بر قوبا طلا کنند زایل کند. و چوبش در آب بمرور مانند آبنوس شود.سبکتر از مازو است و بوی خوش دارد. (نزهةالقلوب ).
-
آلگونه
لغتنامه دهخدا
آلگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آلغونه . سرخی که زنان درروی مالند زینت را. سرخه . غازه . سرخاب : آن بناگوش کز صفا گوئی برکشیده ست آلگونه بسیم .شهید.
-
فشارش
لغتنامه دهخدا
فشارش . [ ف ِ رِ ](اِمص ) فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ) : بزر سفره ٔ پشت از فشارش امعاءبسیم کان میان ران ز جنبش اعصاب .خاقانی .
-
خریده
لغتنامه دهخدا
خریده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) بیعشده . مبیوع . (یادداشت بخط مؤلف ) : معاذاﷲ که خریده ٔ نعمتهایشان باشد کسی . (تاریخ بیهقی ).هر بنده ای که هست به بلغارو هند و روم آن بنده را بسیم و زر خود خریده گیر.سعدی .
-
آلغونه
لغتنامه دهخدا
آلغونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آلگونه . گلگونه . سرخی باشد که زنان درروی مالند زینت را. غازه . سرخی . سرخاب : آن بناگوش لعلگون گوئی برنهاده ست آلغونه بسیم . شهید.رو که را در نبرد گردد زردسرخ رویش به آلغونه کنند. منجیک .|| در بعض فرهنگها باین کلمه ...