کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیار سخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قسی القلب
لغتنامه دهخدا
قسی القلب . [ق َ سی یُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) سنگدل . دل سخت . سخت دل .
-
قاسی
لغتنامه دهخدا
قاسی . (ع ص ) سخت . سخت دل . (ناظم الاطباء). سخت و سیاه دل . (غیاث ). سنگدل . دل سخت ، قسی : آن دل قاسی که سنگین خواندندنامناسب بد مثالی راندند. مولوی (مثنوی ).ج ، قُسات .
-
زور
لغتنامه دهخدا
زور. [ زِ وَرر ] (ع ص ، اِ) مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سید.(اقرب الموارد). || سیر سخت . || سخت و شدید. || شتر آماده ٔ سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
غلیظ
لغتنامه دهخدا
غلیظ. [ غ َ ] (ع ص ) گنده و سطبر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) . ستبر. (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (مجمل اللغة). ج ، غِلاظ. (المنجد) (مهذب الاسماء). مقابل رقیق و باریک . ذوالغلاظة. (از اقرب الموارد). ضد رقیق . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقابل تُنُک . ...
-
فرود
لغتنامه دهخدا
فرود. [ ف ِ /ف ُ ] (پیشوند، ق ) در پهلوی فرت ، پارسی باستان ظاهراً فروتا ، سنسکریت پروتا . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نشیب و زیر و پائین . (برهان ). تحت . زیر. مقابل زبر و بر. (از یادداشت بخط مؤلف ). همواره بصورت ترکیب با افعال یا بهمراه حروف اضافه و ...
-
سندان
لغتنامه دهخدا
سندان . [ س ِ ] (اِ) ابزاری است که آهنگران و مسگران بر آن چیزها کوبند. افزاری باشد مسگران و زرگران و آهنگران را. (برهان ). آهنی ضخیم که فلزات و جز آن را بر آن نهند و با پتک کوبند. آلتی است معروف که آهنگران بدان آهن فولاد کوبند. (آنندراج ). از آلات آه...
-
ژاژ
لغتنامه دهخدا
ژاژ. (اِ) گیاهی بود که آن را کنگر گویند و تره ٔ دوغ کنند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). گیاهی باشد که اندر تره ٔ دوغ کنند. (لغت نامه ٔ اسدی ). گیاهی است که تره ٔ دوغ از وی سازند یعنی ریچال . (صحاح الفرس ). از تعریف های فوق خوب پیداست که ژاژ، کاکوتی ...
-
دغه
لغتنامه دهخدا
دغه . [ دِ غ َ ] (ص ) زنی یا مردی کوتاه و فربه . آدمی سخت فربه و دموی . سخت فربه متمایل به کوتاهی و سرخی . سخت فربه با گوشتی پیچیده و سخت و خونی بسیار. بسیار فربه با گوشتی سخت . باقدی کوتاه و سخت فربه با گوشتی سخت . بسیار سرخ و فربه با گوشتی سخت . حَ...
-
یرقوع
لغتنامه دهخدا
یرقوع . [ ی َ ] (ع ص ) گرسنگی سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بَرقوع . بُرقوع .سخت : جوع یرقوع ؛ گرسنگی سخت . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به برقوع شود. || سخت گرسنه . (دهار).
-
رهس
لغتنامه دهخدا
رهس . [ رَ ] (ع مص ) سخت پاسپر کردن راهی را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). سخت سپردن . (منتهی الارب ). سخت پایمال کردن و سخت سپردن . (از آنندراج ).
-
معظمة
لغتنامه دهخدا
معظمة. [ م ُ ظَ م َ ] (ع اِ) سختی سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سختی سخت و بلای نازل سخت . (ناظم الاطباء). بلای سخت . (از اقرب الموارد).
-
اتراز
لغتنامه دهخدا
اتراز. [ اِ ] (ع مص ) سخت فراگرفتن خمیر. (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). سخت کردن خمیر را. (منتهی الارب ). || سخت کردن دوندگی گوشت اسب را. || سخت تافتن رسن را.
-
اینوت
لغتنامه دهخدا
اینوت . [ اَ / اِ ] (ص ) (عامیانه ) سخت زشت . سخت نازیبا. سخت بدگل . عظیم زشت . سخت نازیبا و زشت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سخت زه
لغتنامه دهخدا
سخت زه . [ س َ زِه ْ ] (ص مرکب ) سخت کمان . (آنندراج ) (غیاث ).
-
سخت گیر
لغتنامه دهخدا
سخت گیر. [ س َ ] (نف مرکب ) سخت گیرنده . آزمند و حریص . (ناظم الاطباء) : هر که در کار سخت گیر شودنظم کارش خلل پذیر شود. نظامی .مشو در حساب جهان سخت گیرهمه سخت گیری بود سخت میر. نظامی .نیست غم گر دیر بی او مانده ای دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای . مولوی ...