کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیار خرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خرد و خمیر
لغتنامه دهخدا
خرد و خمیر. [ خ ُ دُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب )ریزه ریزه . سخت خرد. خرد و خاکشی . قطعات ریزه ریزه .
-
متربض
لغتنامه دهخدا
متربض . [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ] (ع ص ) بر زمین افتاده . (ناظم الاطباء). بر جای مانده و بی حرکت . (از اقرب الموارد). || کسی که نان را خرد خرد می کند و در اشکنه می ریزد. (ناظم الاطباء). اشکنه سازنده . (از منتهی الارب ).
-
ترگونه
لغتنامه دهخدا
ترگونه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) اندکی مرطوب . کمی نمدار : روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز بارانکی خرد خرد می بارید چنانکه زمین ترگونه می گردید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261) و رجوع به تر شود.
-
حمیر
لغتنامه دهخدا
حمیر. [ ح َ ] (ع اِ) حمیرة. یرنداق که بدان زین بندند. (منتهی الارب ). || ج ِ حمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : تیر و بهار و دهر جفاپیشه خرد خردبر تو همی شمرد و تو خود خفته چون حمیر. ناصرخسرو.حسد آمد همگان را ز چنان کار ازوبرمیدند و رمیده شود از ش...
-
کاک
لغتنامه دهخدا
کاک . (اِ) مرد که در مقابل زن است . (برهان ). به لغت ماوراءالنهر مرد باشد. (لغت نامه ٔ اسدی ) : همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره ٔ نجدی همه چون کاک غدنگ . قریعالدهر. || مردم که آدمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || مردمک چشم که به عربی ...
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک . کم جثه . (از ناظم الاطباء). مقابل کلان . (یادداشت مؤلف ) : مرعش ، جذب دو شهرک است خرم...
-
تبه خرد
لغتنامه دهخدا
تبه خرد. [ ت َ ب َه ْ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) تباه خرد. رجوع به تباه خرد شود.
-
خرد و خاکشی
لغتنامه دهخدا
خرد وخاکشی . [ خ ُ دُ ک ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ریزه ریزه . خرد. مرد. خرد و خمیر، خردخاکشی . سخت خرد.
-
خرد و خمیر شدن
لغتنامه دهخدا
خرد و خمیر شدن . [ خ ُ دُ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت خردشدن . خرد و خاکشی شدن . بقطعات بسیار ریز خرد شدن .
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ذَرْ رَ ] (ع اِ) مور خرد. مورچه . مورچه ٔ خرد. یک مورچه . یک مور خرد.
-
خرد کوفتن
لغتنامه دهخدا
خرد کوفتن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بقطعات ریزریز درآوردن . خرد شکستن .
-
خرد یافتن
لغتنامه دهخدا
خرد یافتن . [ خ ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) صاحب خرد شدن . عاقل شدن . هوشیار شدن . دانا شدن .
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ َ ] (اِخ ) لقب سعدبن زید مناة است . (از منتهی الارب ).
-
تباه خرد گردانیدن
لغتنامه دهخدا
تباه خرد گردانیدن . [ ت َ خ ِ رَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دیوانه گردانیدن کسی را: تخبیل ؛ تباه خرد گردانیدن . اختبال . (تاج المصادر بیهقی ).
-
خرد و خاکشی شدن
لغتنامه دهخدا
خرد و خاکشی شدن . [ خ ُ دُ ک ِشی ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت خرد شدن . ریزه ریزه شدن .