کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیار بد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خیر و شر
لغتنامه دهخدا
خیر و شر. [ خ َ / خ ِ رُ ش َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نیک و بد. خوب و بد. بد و نابد. بهنجار و نابهنجار.
-
بد آمدن
لغتنامه دهخدا
بد آمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بد آمدن کسی را از کسی یا از چیزی ، نفرت و کراهت داشتن از او. مقابل خوش آمدن . (از یادداشت مؤلف ) : از این جور چیزها بدم می آید. (سایه روشن صادق هدایت ص 18).- امثال : مگر به خدا خدا بگویند بدش می آید . (امثال و حک...
-
بارآور
لغتنامه دهخدا
بارآور. [ وَ ] (نف مرکب ) برور. میوه آور و میوه دار و مثمر. (ناظم الاطباء). باثمر: درختی بارآور. الحُبْلة؛ درختان بارآور : بره هست چندان که آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فردوسی .سپهبدنژادی و گندآوری رَزی دید در راه بارآوری . فردوسی .دوصد میل ره بیش...
-
بد کردن
لغتنامه دهخدا
بد کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب )... به کسی یا باکسی ؛ بدرفتاری کردن با او. بدی کردن با او. اسائه . ظلم کردن . (از یادداشت مؤلف ). بدکرداری کردن . بدفعلی نمودن . مرتکب کار بد و ناپسندیده شدن : نکو گفت مزدور با آن خدیش مکن بد به کس گر نخواهی به خوی...
-
بین بین
لغتنامه دهخدا
بین بین . [ ب َ ن َ ب َ ] (ع ص مرکب ، ق مرکب ) هذا بین بین ؛ یعنی میان جید و ردی است و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح . (منتهی الارب )؛ یعنی میان نیکوئی و بدی است . مرکب مزجی است که دو جزء آن مبنی بر فتح است مانند خمسة عشر واصل آن ، بین...
-
وا
لغتنامه دهخدا
وا. (حرف ) چون حرف عطفی برای اتباع و مزاوجه ها و گاه معنی تکرار و تأکید را رساند: رنگ و وارنگ ، جور و واجور و میتوان آن را بدل الف (آ) دانست درترکیباتی نظیر: رنگ وارنگ (رنگارنگ ) در تداول مردم تهران ، شوشتر و خراسان . || (پیشوند) وا (مزید مقدم ) گاه...
-
بد و رد
لغتنامه دهخدا
بد و رد. [ ب َ دُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بدوبیراه . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ): فلان بچه های بد و ردی دارد. با آدمهای بد و رد نشستن بد است . معاشرهای بد و رد. (از یادداشتهای مؤلف ). بد و رد گفتن ؛ بد و بیراه گفتن .
-
حال بد زدن
لغتنامه دهخدا
حال بد زدن . [ ل ِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حال بد کردن : بمردن خویش را چون فال بد زدهمان فال بد او را حال بد زد.امیرخسرو.
-
خوب و بد
لغتنامه دهخدا
خوب و بد. [ ب ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زشت و زیبا. خوش و ناخوش . بد و خوب . نیک و بد.
-
بد دعا
لغتنامه دهخدا
بد دعا. [ ب َدْ، دُ ] (اِ مرکب ) دعای بد و نفرین و لعنت . (آنندراج ).
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب َدد ] (ع اِ مص ) تعب و ماندگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تعب . (از تاج العروس ).
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب ِدد ] (ع اِ) مانند و همتا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب ُ ] (اِخ ) بودا، مؤسس آیین بودایی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به بودا شود.
-
بدآموخته
لغتنامه دهخدا
بدآموخته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه بد تعلیم شده .- بدآموخته شدن ؛ تعلیم بد و زشت شدن . بد عادت شدن .- بدآموخته کردن ؛ تعلیم بد و زشت کردن بد عادت کردن و رجوع به بدآموختن شود.
-
دیه بد
لغتنامه دهخدا
دیه بد. [ ب َ ] (اِخ ) ماووبالیغ، فارسی آن دیه بد باشد. (از جهانگشای جوینی ج 1 ص 105).