کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیارگو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فراخ دهن
لغتنامه دهخدا
فراخ دهن . [ ف َ دَ هََ ] (ص مرکب ) کنایت از پرگوی و بی صرفه گوی است . (از آنندراج ). بسیارگو و بدزبان . (انجمن آرا). اوسق . (منتهی الارب ). بسیارگو و پوچ گو و هرزه چانه و بدزبان . (برهان ). رجوع به فراخ دهان شود.
-
گویاک
لغتنامه دهخدا
گویاک . (ص ) بسیارگو. پرگو. پرحرف . سخن ران . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 321) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
کالاوان
لغتنامه دهخدا
کالاوان . (اِخ ) نام جایی است که قصه خوان آن بسیارگو بود. (آنندراج ) : کسی که گاه ثنا گستری گر (؟) تو بودنفس درازتر از قصه خوان کالاوان .آنندراج (از بهار عجم ).
-
مطنب
لغتنامه دهخدا
مطنب . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) درازی دهنده ٔ بسیارگو. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه عبارات را دراز کشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
وقواقة
لغتنامه دهخدا
وقواقة. [ وَق ْ وا ق َ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد یاوه درای بسیارسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). و همچنین امراءة وقواقة؛ زن یاوه درای بسیارگو. (اقرب الموارد).
-
بسگوی
لغتنامه دهخدا
بسگوی . [ ب َ ] (نف مرکب ) یاوه گوی و پرحرف و آنکه سخن را به درازا می انجاماند. (ناظم الاطباء). بسیارگو و پرگو. (آنندراج ). مِکثار. رجوع به شعوری ج 1 ورق 199 و بسیارگوی شود.
-
خرزافة
لغتنامه دهخدا
خرزافة. [ خ ِ ف َ ] (ع ص ، اِ) کسی که در مجلس نیکونشستن نداند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مرد بسیارگو و سبک و سست .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
هتات
لغتنامه دهخدا
هتات . [ هََ ت ْ تا ] (ع ص ) مرد بسیار سخن سبک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). بسیار سخن بیهوده گوی . مهذار. مهت . هتهات . (معجم متن اللغة). بسیار سخن گوی و حاضرکلام . (ناظم الاطباء). مرد بسیارگو و چست . (منتخب اللغات ). مؤنث ؛ هتاتة.
-
متفقر
لغتنامه دهخدا
متفقر. [ م ُ ت َ ف َق ْ ق ِ ] (ع ص ) ارض متفقر؛ زمینی بسیار چاه . بسیارگو. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ملکی که دارای مغاک و گودال و خندق و رخنه باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). ورجوع به ماده ٔ بعد شود. || کسی که برای خرمابن ود می کند. (ناظم...
-
اخطل
لغتنامه دهخدا
اخطل . [ اَ طَ ] (ع ص ) نعت است از خَطَل . سخن تباه گوینده . مرد بسیارگو. || سست و سبک شنونده . || آنکه گوش او سست شده و آویخته باشداز گرما. سست گوش . (تاج المصادر بیهقی ). آویخته گوش . (زوزنی ). گاوگوش . درازگوش . ج ، خُطل . (مهذب الاسماء).
-
مکثر
لغتنامه دهخدا
مکثر. [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) مرد مالدار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد مالدار و توانگر. (ناظم الاطباء) : زیرک گفت رمه ای که حافظش من بودم رمه سالاری داشت مکثر، به اجناس و نقود اموال مستظهر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 140). || مقابل مُق...
-
مکثار
لغتنامه دهخدا
مکثار. [ م ِ ] (ع ص ) بسیارگوی . (مهذب الاسماء). بسیارسخن . مِکثیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کثیرالکلام و بسیارگو. (غیاث ).پرگو و بسیارسخن . (ناظم الاطباء). پرسخن . بسیارگو. پرگو. پرچانه . روده دراز. پرروده . (یادداشت به خط مرحوم ...
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستا گَرَه (گلو)، پهلوی گروک ، سانسکریت گَلَه ، لاتینی گولا ، ارمنی کول (فروبرده ، بلعیده )، کردی گَرو ، افغانی غاره ، غرئی (گردن ، قصبةالریه )، استی قور (غیرقطعی )، سنگلیچی غر ، خوانساری گلی ، دزفولی گلی ، گیلکی گولی ، کر...
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. آغاجی .بخندید صاحبدل نیکخوی که سهل است از این بیشتر گو بگوی . سعدی (بوستان ).- امثال : چه به من گو چه به در گو چه به خر گو . (امثال و ...
-
زبیبتان
لغتنامه دهخدا
زبیبتان . [ زَ بی ب َ ] (ع اِ) کفک دو کنج دهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب خشک شده ٔ دهان که بر محل بهم رسیدن دو لب نزدیک زبان جمع میگردد. گویند: «زبب فمه »؛ هرگاه در دو کنج لبانش زبیبة (آب خشک شده ) دیده شود. (از تاج العروس ). آب خشک شده در دو طر...