کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیارخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جاروس
لغتنامه دهخدا
جاروس . (ع ص ) بسیارخوار. (منتهی الارب ).
-
ترهوط
لغتنامه دهخدا
ترهوط. [ ت ُ ] (ع ص ،اِ) بسیارخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد بزرگ لقمه و بسیارخوار. (از اقرب الموارد).
-
مبلع
لغتنامه دهخدا
مبلع. [ م ِ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (محیطالمحیط). اکول . (اقرب الموارد). مرد پرخور و بسیارخوار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). بلع. بلعمه . بولع. اکول . بسیارخوار. پرخور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
هلقم
لغتنامه دهخدا
هلقم . [ هَُ ل َ ق ِ ] (ع ص ) بسیارخوار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
سرهب
لغتنامه دهخدا
سرهب . [ س َ هََ ] (ع ص ) احمق . || بسیارنوش . || بسیارخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قحطی
لغتنامه دهخدا
قحطی . [ ق َ طی ی ] (ع ص ) بسیارخوار. و این لغتی است عراقی . (منتهی الارب ).
-
لامج
لغتنامه دهخدا
لامج . [ م ِ ] (ع ص ) بسیارخوار. || بسیار آرمنده ٔ با زنان . (منتهی الارب ).
-
بولع
لغتنامه دهخدا
بولع. [ ب َ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بیش خور
لغتنامه دهخدا
بیش خور. [ خوَرْ/خُرْ ] (نف مرکب ) بسیارخوار. اکول . شکمباره .
-
حرشاف
لغتنامه دهخدا
حرشاف . [ ح َ ] (ع اِ) ملخ لاغر بسیارخوار. (منتهی الارب ).
-
جرجمان
لغتنامه دهخدا
جرجمان . [ ج ُ ج ُ ] (ع ص ) بسیارخوار. (منتهی الارب ).
-
جرئض
لغتنامه دهخدا
جرئض . [ ج ُ ءِ ] (ع ص ، اِ) سخت بسیارخوار که درخت را به دندان گرفته ببرد. (از متن اللغة). شتر بسیارخوار که درخت را به دندان گرفته ببرد آنرا. (از منتهی الارب ). جُرائض . (از متن اللغة). || شتر بزرگ . (از متن اللغة).
-
کرزم
لغتنامه دهخدا
کرزم . [ ک ُ زُ ] (ع ص ) بسیارخوار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پرخور. (ناظم الاطباء).
-
سلغدة
لغتنامه دهخدا
سلغدة. [ س ِل ْ ل َ دَ / س ِ غ َدْ دَ] (ع ص ) زن بسیارخوار و بسیارنوش . (ناظم الاطباء).
-
هرس
لغتنامه دهخدا
هرس . [ هََ رِ ] (ع ص ) شیر استواراندام بسیارخوار. || جامه ٔ کهنه . || مکان هرس ؛ جایی که هراس رویاند. (اقرب الموارد).