کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسی
لغتنامه دهخدا
بسی . [ ] (اِخ ) شهریست بترکستان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 جزء 30 ص 49، 50، 444 و 531 شود.
-
بسی
لغتنامه دهخدا
بسی . [ ب َ ] (ق ) بمعنی بسیار و زیادتی . (برهان ). مزیدعلیه بس . (غیاث ). بسیار وبس . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). بمعنی بسیاری و آن را بسا نیز گویند. (انجمن آرا). مرادف بسیار واز شان اوست که چنانکه در اول کلام آید، در آخر و اواسط کلام نیز در...
-
بسی
لغتنامه دهخدا
بسی . [ ب َس ْ س ] (اِخ ) ابوالحسن توبةبن نمر بسی قاضی مصر بود. (از لباب الانساب ).
-
بسی
لغتنامه دهخدا
بسی . [ ب َس ْ س ] (ص نسبی ) منسوب به بَس ّ که بطنی است از حمیر. (از لباب الانساب ) (از سمعانی ).
-
بسی
لغتنامه دهخدا
بسی . [ ب َس ْ سا ] (اِخ ) رجوع به بُس ّ شود.
-
بسی
لغتنامه دهخدا
بسی . [ ب ُ س َی ی ] (اِخ )از جبال بنی نصر و جُمَد است . (از معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
یک بسی
لغتنامه دهخدا
یک بسی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ق مرکب ) به معنی یک بارگی باشد. (برهان ) (آنندراج ). یک بارگی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء). در یک هنگام . همگی . جملگی . تماماً. جمیعاً. (ناظم الاطباء) : بخیلی مکن جاودان یک بسی بدین آرزو که...
-
بسی سر
لغتنامه دهخدا
بسی سر. [ ] (اِخ ) از دهات کتول استرآباد است . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد چ 1326 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 171).
-
بسی نان
لغتنامه دهخدا
بسی نان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن با 267 تن سکنه . آب از چشمه و قنات . محصول آن غله و حبوب . شغل مردم آنجا زراعت و گله داری و صنایع دستی آنها جاجیم وقالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
بی بسی
لغتنامه دهخدا
بی بسی . [ بی ب َ ] (حامص ) بی مددی وبی یاوری . || عدم کفایت . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
بثی
لغتنامه دهخدا
بثی . [ ب َث ْ ی ی ] (ع ص ، اِ) آنکس که زیاد مدح خلق کند. (از اقرب الموارد). بسیار مدح کننده ٔ مردم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بسیاربار. (از اقرب الموارد). مردم بسیارخشم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بصی
لغتنامه دهخدا
بصی . [ ب َ صی ی ] (ع اِ) از اتباع خصی میباشد، یقال : خصی بصی ؛ یعنی خایه ٔ کشیده . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). خایه ٔ کشیده ، یقال : خصی بصی . (منتهی الارب ).