کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسمه
لغتنامه دهخدا
بسمه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ) وسمه . (آنندراج ). بمعنی وسمه است . برگی است که زنان سابیده به ابروان خودبمالند تا سیاه شود. (از شعوری ج 1 ورق 195). و رجوع به وسمه شود. || دوایی که مخصوص بچشم باشد. || تعفین بعضی دواها. (ناظم الاطباء).
-
بسمه
لغتنامه دهخدا
بسمه . [ ب َ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) باسمه . لغت ترکی است و آن نام ابزاریست که بدان نقش ها و کلمه ها را بر منسوجات طبع میکنند چنانکه کاغذ رابا خاتم مهر میکنند و بدین سبب ایرانیان در قرن سیزدهم چاپخانه را بدین نام میخواندند و میگفتند بسمه خانه (باسمه ...
-
واژههای مشابه
-
بسمه چی
لغتنامه دهخدا
بسمه چی . [ ب َ م ِ / م َ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که با ورق طلا و نقره نقش میکند. (ناظم الاطباء). آنکه باوراق طلا و نقره بقالب یا بقلم بر جامه نقش کند. (غیاث ) (آنندراج ). بسمه گر : دلم ماند از بسمه چی درشگفت ازو دیده ام نقش حیرت گرفت . وحید...
-
بسمه کار
لغتنامه دهخدا
بسمه کار.[ ب َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کسی که شغل وی کار با بسمه (باسمه ) باشد. بسمه گر. رجوع به بسمه و باسمه شود.
-
بسمه کاری
لغتنامه دهخدا
بسمه کاری . [ ب َ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل بسمه کار. رجوع به بسمه کار و بسمه و باسمه شود.
-
بسمه گر
لغتنامه دهخدا
بسمه گر. [ ب َ م َ / م ِ گ َ ] (ص مرکب ) این کلمه مرکب است از بسمه (باسمه ) ترکی و گر فارسی . آنکه بر جامه ها نقوش قالبی چوبین و جز آن زند. بسمه چی . رجوع به بسمه چی شود. || چاپچی . طابع.
-
بسمه چی هروی
لغتنامه دهخدا
بسمه چی هروی . [ ب َ م َ / م ِ هَِ رَ ] (اِخ ) فرزند هرات است . سابقاً بسمه کاری میکرده و حالابر مالی اشتغال دارد شعر بسیار گفته اما به از این مطلع که بجهت خانه اش که آب ویران ساخته نگفته است :مدام خانه ٔ چشمم ز آب دیده خرابست خراب چون نشود خانه ای ک...
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شیخ نصر. جامی در نفحات الانس (چ هند ص 184) آرد: وی از کبار مشایخ بوده معاصر شیخ ابوالعباس قصاب و حصری را دیده بود در آن وقت که شیخ ابوسعید ابوالخیر از میهنه عزیمت زیارت و صحبت شیخ ابوالعباس کرده بود شیخ احمد نصر درشهر نسا بود ...