کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسمل بدخشانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسمل بدخشانی
لغتنامه دهخدا
بسمل بدخشانی . [ ب ِ م ِ ل ِ ب َ دَ ] (اِخ ) میرمحمد یوسف خان بن میرامام از اعیان بدخشان بود، در دکن ملازمت مبارزخان والی حیدرآباد اختیار نمود و در هنگامه ٔ مبارزات مبارزخان با نواب آصف جاه که در سنه ٔ 1237 هَ . ق . برتاخت مبارزان خان والاشان بمصاف ر...
-
واژههای مشابه
-
نیم بسمل
لغتنامه دهخدا
نیم بسمل . [ ب ِ م ِ ] (ص مرکب ) ذبیح ناقص ، و بسمل را به فارسی کشتار گویند. (آنندراج ). نیم کشته . مذبوحی که هنوز جان داشته باشد. (ناظم الاطباء). مرغی که سر آن بریده باشند و هنوز در حال طپیدن باشد. که مقداری از گردن او بریده باشند و سر جدا نشده باشد...
-
بسمل اصفهانی
لغتنامه دهخدا
بسمل اصفهانی . [ ب ِ م ِ ل ِ اِ ف َ ](اِخ ) میرزا محمد متخلص به بسمل خلف حضرت میرزا عبدالحسین برادر میرزاعبدمناف . صاحب تذکره ٔ نصرآبادی آرد: جوانی مستعد است و اوقات خویش را بتحصیل علوم میگذراند و گاهی نیز شعر میگوید و ابیات زیر از اوست :در تیرگی شب ...
-
بسمل شدن
لغتنامه دهخدا
بسمل شدن . [ ب ِ م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ذبح شدن . کشته شدن : بسمل خنجر اخلاص شو ار میخواهی که بتیغ ملک الموت نگردی مردار.مولانا قطب عتیقی .
-
بسمل شده
لغتنامه دهخدا
بسمل شده . [ ب ِ م ِش ُ دَ ] (ن مف مرکب ) ذبح شده . کشته شده : از مصحف روی تو به پیشانی پرخون بسمل شده ٔ تیغ تو صد بسمله دارد.علی خراسانی (از آنندراج ).
-
بسمل شیرازی
لغتنامه دهخدا
بسمل شیرازی . [ ب ِ م ِ ل ِ ] (اِخ ) حاجی علی اکبر ملقب به نواب پسر آقاعلی نقیب بن اسماعیل بن خلیل خراسانی از اکابر فضلای عهد ناصرالدینشاه قاجار بود. شعر خوب میگفت و بسال 1263 هَ . ق .در سن هفتاد و شش سالگی درگذشت . این بیت از اوست :یا نیست شادی در ج...
-
بسمل کاشانی
لغتنامه دهخدا
بسمل کاشانی . [ ب ِ م ِ ل ِ ] (اِخ )(کرمانشاهی ) حسن فرزند ملا سمیع پسر ملا حسین مدرس پسر علم الهدی پسر فیض کاشانی وی برادر ملا محسن صاحب «دررالبهیه » بود احوالش در مرآت الاحوال مفصل یاد شده است . دیوانش را صاحب ذریعه دیده است . (الذریعه ج 9).
-
بسمل کردن
لغتنامه دهخدا
بسمل کردن . [ ب ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ذبح کردن . (ناظم الاطباء). کشتن . سربریدن ، حیوانی حلال گوشت را : تیغ قهر تو معاذاﷲ، ار آهخته شودبیم باشد که کند شخص بقا را بسمل . طیان .و آن فراخ شاخ را بسمل کنید.... در نظر آن جمع فراخ شاخ را بسمل کردیم . (...
-
بسمل هندی
لغتنامه دهخدا
بسمل هندی . [ ب ِ م ِ ل ِ هَِ ] (اِخ ) منشی امیرحسن خان بن منشی عاشق علیخان مغفور کاکوری از شعرای عهد نصیرالدین حیدرپادشاه و جامع صفات بیشمار و شاگرد رشید غلام مینا ساحر کاکوری بوده است و در نثر و نظم فارسی قویست . او راست :بدستم داده دستی داده در دس...
-
بسمل کردنی
لغتنامه دهخدا
بسمل کردنی . [ ب ِ م ِ ک َ دَ] (ص لیاقت مرکب ) ذبیحه . (دهار). کشتنی . سربریدنی .
-
بسمل کرده
لغتنامه دهخدا
بسمل کرده . [ ب ِ م ِ ک َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) ذبح کرده . سر بریده : دو زلفکانت بگیرم دل پر از غم خویش چو مرغ بسمل کرده ازو درآویزم .خفاف .
-
چراغ بسمل
لغتنامه دهخدا
چراغ بسمل . [ چ َ / چ ِ غ ِ ب ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از صفات چراغ ، چون مرده و کشته و خاموش و افسرده . (آنندراج ). رجوع به چراغ خاموش شود.
-
حسن بسمل
لغتنامه دهخدا
حسن بسمل . [ ح َ س َ ن ِ ب ِ م ِ ] (اِخ ) رجوع به بسمل شود.
-
بسمل دامغانی شیرازی
لغتنامه دهخدا
بسمل دامغانی شیرازی . [ ب ِ م ِ ل ِ ی ِ ] (اِخ ) حاج محمدتقی پسر حاج مؤمن دامغانی پدرش به تحصیل علم فقه پرداخت و مردی صالح بود و سه حج گزارد در بازگشت به شیراز فوت شد. حاج محمدتقی موطنش به شیراز بود و در آنجا به تحصیل پرداخت و زمانی با میرزاهادی معا...