کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بسلی
لغتنامه دهخدا
بسلی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بسل که طایفه ای از قریش بیرون مکه بودند. (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به بسل شود.
-
بسلاًبسلاً
لغتنامه دهخدا
بسلاًبسلاً. [ ب َ لَن ب َ لَن ] (ع اِمرکب ) اسم فعل (ناظم الاطباء). رجوع به بسل شود.
-
بسلی
لغتنامه دهخدا
بسلی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بسل . عصفر و حنا. رجوع به الجماهر چ 1355 هَ . ق . حیدرآباد دکن ص 176 شود.
-
بسلة
لغتنامه دهخدا
بسلة. [ ب ُ ل َ ] (ع اِ) بسل . اجرت افسونگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مزد افسونگر. (مهذب الاسماء). اجرت راقی . (اقرب الموارد).
-
بسیل
لغتنامه دهخدا
بسیل . [ ب َ ] (ع ص ) بَسِل ؛ بمعنی شجاع و دلیر. ج ، بُسَلاء. (از منتهی الارب ). رجوع به بسل و باسل شود. || زشت و ترشروی از خشم یا شجاعت . (آنندراج ). ترشروی از خشم یا از شجاعت . (ناظم الاطباء). || (اِ) باقی شراب که شب در آوند مانده باشد. (منتهی الار...
-
باسل
لغتنامه دهخدا
باسل . [ س ِ ] (ع ص ) شجاع . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهادر. (غیاث اللغات ). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). دلیر. (نصاب ). دلاور. شجاع . بطل . (اقرب الموارد). ج ، بَواسِل و بُسَلاء. (منتهی الارب ) و بُسل . (منتهی الارب ). بُ...
-
بسله
لغتنامه دهخدا
بسله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بسیله . بِسلاّ . بسیل ، دانه ای است مابین ماش و عدس که آن را مُلک خوانند و به عربی خلر خوانند. (برهان ). دانه ٔ مابین ماش و عدس که آن را مُلک نیز گویند و بتازی خلر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوعی نخود. (دزی ج 2ص 87). دا...
-
زاویه ٔ نظر
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ نظر. [ ی َ / ی ِ ی ِ ن َ ظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی که از دور دیده میشود چون از دو حدآن ، امتداد نظر را ضبط کنیم زاویه ای حادث شود که آن را زاویه ٔ رؤیت یا نظر گوئیم . و زاویه ٔ نظر قطر اعتباری آن شی ٔ است . و بسته به دوری و نزدیکی و...
-
پاشنه
لغتنامه دهخدا
پاشنه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) جزء مؤخر پای آدمی . پَل . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). بَل . عقب . پاشنا. بَسل . (برهان ) : بزد پاشنه سنگ انداخت دورزواره بر او آفرین کرد و سور. فردوسی . || عظم عقب . استخوان جزء مؤخر قدم . استخوانی درشت و کوتاه که ت...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خاندان اصلا ترسا بودند و گویند یونس معروف بلبابه بود و شغل حجامی داشت و بعضی گفته اند مادر ای...