کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسطة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسطة
لغتنامه دهخدا
بسطة. [ ب َ طَ ] (اِخ ) شهریست به اندلس از اعمال جیان . مصلاهای بسطی بدان منسوبست . (از معجم البلدان ). موضعی در کوههای اندلس . (ناظم الاطباء). شهری به اسپانیا در ناحیه ٔ جیان . (دمشقی ). رجوع به الحلل السندسیة و فهرست ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون پروین...
-
بسطة
لغتنامه دهخدا
بسطة. [ ب َ طَ ] (ع اِ) رجوع به بسطت شود.
-
بسطة
لغتنامه دهخدا
بسطة. [ ب َ طَ / ب ُ طَ ] (اِخ ) کوره ای است در مصر. (از معجم البلدان ). و رجوع به ص 181 معجم البلدان شود.
-
واژههای همآوا
-
بسطت
لغتنامه دهخدا
بسطت . [ ب َ / ب ُ طَ ] (از ع ، اِمص ) بسطة. فراخی و گشادگی . (غیاث ) (آنندراج ). فزونی . (ترجمان عادل بن علی ص 26). فراخی و افزونی . (مهذب الاسماء). فراخا. گشادی . || فراخی علم . (ناظم الاطباء). || کنایه از دوستی . (غیاث ). کنایه ازدوستی و بالضم خطا...
-
جستوجو در متن
-
طشکر
لغتنامه دهخدا
طشکر. [ طِ ک َ ] (اِخ ) حصاری است بس استوار در شهرستان جیان از اعمال اندلس و بر زبر آن نتوان شدن مگر با نردبان . (معجم البلدان ج 6 ص 49). حصنی به اسپانیا، نزدیک شهر بسطة.
-
زقازیق
لغتنامه دهخدا
زقازیق . [ زَ ] (اِخ ) شهری است در شرق مصب رود نیل که بواسطه ٔ راه آهن به پورت سعید و قاهره ارتباط دارد و 82912 تن سکنه دارد و مرکز تجارت پنبه است . (از فرهنگ فارسی معین ج 5). ویرانه های معروف به تل بسطه در نزدیک این شهر قرار دارد که بقایای شهر باستا...
-
باسطة
لغتنامه دهخدا
باسطة. [ س ِ طَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث باسط. رجوع به باسط شود. || مسافت دور. و منه : سرنا عقبة باسطة؛ ای بعیدة. (از اقرب الموارد). || عقبة باسطة؛ عقبه ای که از آن بر دو منزل آب باشد. و یقال رکیة باسطة؛ مضادة مصنوعة کانهم جعلوها معرفة ای قامة و بسطة. (من...
-
علی قلصادی
لغتنامه دهخدا
علی قلصادی . [ ع َ ی ِ ق َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن علی قرشی بسطی اندلسی مالکی . مشهور به قلصادی و ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن . ریاضیدان و عالم فرائض و منطقی و عروضی و فقیه و صوفی و محدث و نحوی قرن نهم هَ . ق . بود. وی بسال 815 هَ . ق . مت...
-
بسطت
لغتنامه دهخدا
بسطت . [ ب َ / ب ُ طَ ] (از ع ، اِمص ) بسطة. فراخی و گشادگی . (غیاث ) (آنندراج ). فزونی . (ترجمان عادل بن علی ص 26). فراخی و افزونی . (مهذب الاسماء). فراخا. گشادی . || فراخی علم . (ناظم الاطباء). || کنایه از دوستی . (غیاث ). کنایه ازدوستی و بالضم خطا...
-
جالوت
لغتنامه دهخدا
جالوت . (اِخ ) نام جباری از فلسطین که داود او را بکشت و عبرانی آن جلیات است . (اقرب الموارد). کافری بود که در عهد طالوت بدست پیغمبری کشته شد. (برهان ). پادشاه کافر که طالوت بهمراهی حضرت داود(ع ) او راشکست داده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نام کافری ک...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) منصوربن ابی الحسین محمدبن ابی منصور کثیربن احمد. مولد او هرات و جد وی احمد از مردم قاین است و ظاهراً ابی الحسین کثیر پدر ابوالقاسم وزیر سامانیان بود و اصمعی شاعر در مدح او گوید:صدرالوزارة انت غیر کثیرلأبی الحسین م...
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابراهیم بن مسعودبن محمود غزنوی ملقب برضی ّالدّوله . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: خدای عز و جل ... سلطان معظم ولی النعم ابوالمظفر ابراهیم بن ناصردین اﷲ را در سعادت و فرّخی و همایونی بدارالملک رسانید و ت...
-
اسپانیا
لغتنامه دهخدا
اسپانیا. [ اِ ] (اِخ ) (در لاتینی هسپریا و هیسپانیا و ایبریا ) اِسپانْی . اسپانیول و در نزدعرب اندلس . قسمت اعظم شبه جزیره ای است در گوشه ٔ جنوب غربی اروپا و آن با قطعه ٔ پرتقال شبه جزیره ٔ ایبری را تشکیل می دهد. پرتقال از نظر احوال جغرافیائی و احوال...