کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستکبندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بستک
لغتنامه دهخدا
بستک . [ ب َ ت َ ] (اِ)بستو. مرتبان کوچک سفالین و چینی ، معرب آن ، بُستوقه . (رشیدی ). مرتبان کوچک که نام دیگرش بستو است . (فرهنگ نظام ). رجوع به بستو و بستوقه شود. || چمچه . || خادم و خدمتکار. (ناظم الاطباء).
-
بستک
لغتنامه دهخدا
بستک . [ ب َ ت َ ] (اِخ ) از توابع طهران و دارای معدن زغال سنگ می باشد.
-
بستک
لغتنامه دهخدا
بستک . [ ب َ ت َ ] (اِخ ) نام دهستان حومه ٔ بخش بستک شهرستان لار است . این دهستان بین دهستان لمزان و گوده و فرامرزان واقع وزمین آن جلگه ای است . هوایش گرم و خشک آب مشروب آن از چاه و باران و جزئی قنات . زراعت غلات آن بطور کلی دیمی است . محصولاتش عبارت...
-
بستک
لغتنامه دهخدا
بستک . [ ب َ ت َ ] (اِخ ) نام ولایتی است ازپارس قریب به بحر عمان و لار خارک کرمان که حاکمی خاص دارد. کلاً اهل سنت اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام ولایتی است در فارس (جنوب ایران ). (فرهنگ نظام ). در حدودالعالم ، بستکان آمده است . رجوع به بستکان شود.ق...
-
بستک
لغتنامه دهخدا
بستک . [ ب َ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان لار محدود بحدود زیر: از خاور شهرستان بندرعباس ، از شمال بخش مرکزی لار، از جنوب بخش لنگه ، از باختر بخش گاوبندی و در مرکز شهرستان قرار گرفته است . هوایش در تمام نقاط گرم و خشک و در تابستان با...
-
بستک
لغتنامه دهخدا
بستک . [ ب َ ت َ ](اِخ ) دهی است از دره ٔ لار لاریجان آمل با 8500 پا ارتفاع . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 41 و 115 و ترجمه ٔ آن ص 67 و 155 شود.
-
بستک
لغتنامه دهخدا
بستک . [ ب ُ ت َ ] (اِ) صمغ درخت پسته است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). صمغ درخت پسته و یا کندر. (ناظم الاطباء). گیاهی است دارویی ، اکلیل الملک . (یادداشت مؤلف ).قسط. (فرهنگ فارسی معین ). || بعضی گویند کندر است و بعضی دیگر گویند صمغی است مانند ...
-
بندی
لغتنامه دهخدا
بندی . [ ب َ ] (ص نسبی ) اسیر. گرفتار. (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). اسیر و گرفتار. ج ، بندیان . (ناظم الاطباء). اسیر. (ترجمان القرآن ). زندانی . ج ، بندیان . (فرهنگ فارسی معین ). محبوس . مسجون . مغلول : بندیان داشت بی زوار و پناه برد با خو...
-
سگ بستک
لغتنامه دهخدا
سگ بستک . [ س َ ب َ ت َ ] (اِ مرکب )سگی است که زیرک و با فراست باشد. (ناظم الاطباء).
-
بستک آباد
لغتنامه دهخدا
بستک آباد. [ ب َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه در 18هزارونیم گزی شمال هشتیان و 10هزارگزی جنوب خاور راه ارابه رو چهریق به سلماس و در دامنه قرار دارد. سرزمینی است سردسیر با 165تن سکنه . آبش از چشمه ، محصولش غلات ، توتون...
-
عهده بندی
لغتنامه دهخدا
عهده بندی . [ ع ُ دَ / دِ ب َ ] (حامص مرکب ) زمانی که برای پرداختن وام معین و برقرار کرده اند. (ناظم الاطباء).
-
کناره بندی
لغتنامه دهخدا
کناره بندی . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ب َ ] (حامص مرکب ) برآوردن کنار چیزی : کناره بندی رود؛ برآوردن کنار آن تا زمین های مجاور را فرونگیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گل بندی
لغتنامه دهخدا
گل بندی . [ گ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) نوعی ازاقمشه ٔ رنگین است . (آنندراج ). رجوع به گلبند شود.
-
کیسه بندی
لغتنامه دهخدا
کیسه بندی . [ س َ / س ِ ب َ ] (حامص مرکب ) استقرار جسمی خارجی که حل ناشدنی است در نسج بدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کوچه بندی
لغتنامه دهخدا
کوچه بندی . [ چ َ / چ ِ ب َ ] (حامص مرکب ) نشان کردن و علامت گذاشتن حد کوچه ها. (ناظم الاطباء).