کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستوه آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بستوه آوردن
لغتنامه دهخدا
بستوه آوردن . [ ب ِ س ُ ه ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) به تنگ آوردن . و رجوع به ستوه شود.
-
واژههای مشابه
-
بستوه آمدن
لغتنامه دهخدا
بستوه آمدن . [ ب ِ س ُه ْ م َدَ ] (مص مرکب ) به تنگ آمدن . و رجوع به ستوه شود.
-
جستوجو در متن
-
اسآم
لغتنامه دهخدا
اسآم . [ اِس ْ ] (ع مص ) بستوه آوردن . (زوزنی ). بستوه آوردن کسی را. (از منتهی الارب ).
-
اشکاع
لغتنامه دهخدا
اشکاع . [ اِ ] (ع مص ) بخشم آوردن کسی را. یا ملول ساختن و بستوه آوردن کسی را. (منتهی الارب ). بخشم آوردن یا افسرده کردن و دلتنگ کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
-
بجان آوردن
لغتنامه دهخدا
بجان آوردن . [ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) به تنگ آوردن . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). عاجز کردن . بستوه آوردن . زله کردن . || کنایه از کشتن . به قتل آوردن . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) : گر صفی از خصم بجان آوری مرد نیی گر بزبان آوری .خسرو.
-
بجان رسانیدن
لغتنامه دهخدا
بجان رسانیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) واصل ساختن به جان . || به تنگ آوردن . عاجز کردن . زله کردن . بستوه آوردن : برسانید به خاک قدم یار مراکه رسانید به جان این دل بیمار مرا.صائب .
-
ابرام
لغتنامه دهخدا
ابرام . [ اِ ] (ع مص ) سخت بتافتن . (زوزنی ). رَسن دوتا تافتن . جامه به ریسمان دوتا بافتن . || استوار کردن . کار محکم کردن . || بستوه آوردن . سُته کردن . تنگ آوردن . بجان آوردن . || گران کردن . || سختی . || ملول کردن . گرانی کردن . دردسر دادن : ای بت...
-
پیله کردن
لغتنامه دهخدا
پیله کردن . [ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... دندان )؛ گوشت بن آن آماس کردن . گرد آمدن ریم در بن دندان دردگن و بر اثر درد ظاهر شدن . || (... کرم ابریشم )؛بادامه تنیدن کرم ابریشم از لعاب دهان به دور خویش . || (... چشم )؛ جوش کوچک در پلک برآمدن .- پ...
-
املال
لغتنامه دهخدا
املال . [ اِ ] (ع مص ) بستوه آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ملول کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گویند: املنی و امل علی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و گویند: ادل فأمل . (از منتهی الا...
-
ازعاج
لغتنامه دهخدا
ازعاج . [ اِ ] (ع مص ) از جای برکندن . از جای برانگیختن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). برخیزانیدن . (غیاث اللغات ). جنبانیدن . (غیاث ). قلع از مکان . || برآوردن . (غیاث اللغات ). قطع کردن . || بیرون آوردن . بیرون کردن لشکر را. از پیش ...
-
کلوخ انداز
لغتنامه دهخدا
کلوخ انداز. [ ک ُ اَ ] (نف مرکب ) آنکه کلوخ به جانب دیگران پرتاب کند. (فرهنگ فارسی معین ) : به خود گفتا جواب است این نه جنگ است کلوخ انداز را پاداش سنگ است . نظامی (خسرو و شیرین ص 271).چو کردی با کلوخ انداز پیکارسر خود را به نادانی شکستی . سعدی .جواب...
-
امان
لغتنامه دهخدا
امان . [ اَ ] (ع مص ) ایمن شدن . (مصادر زوزنی ). بی ترس و بیم گردیدن . بی بیمی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). زنهاری . (منتهی الارب ) (بهار عجم ). بی خوف بودن و ایمنی . (آنندراج ). آرامش و اطمینان . (از اقرب الموارد) : آنرا پس سخت...
-
دست برآوردن
لغتنامه دهخدا
دست برآوردن . [ دَ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دست بیرون آوردن . خارج ساختن دست از چیزی : برآری دست از آن برد یمانی نمائی دست برد آنگه که دانی . نظامی .کنونت که دست است دستی بزن دگر کی برآری تو دست از کفن . سعدی .و رجوع به ترکیب دست برآوردن ذیل دست شود. |...