کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بستور
لغتنامه دهخدا
بستور. [ ب َ ] (اِخ ) در اوستا بست وایری . نام پسر زریر (برادر گشتاسب ) این نام در کتب فارسی مانند شاهنامه به نستور تصحیف شده . (مزدیسنا ص 252 و صفحات بعد و حاشیه ٔ برهان چ معین ص 278). نام پهلوان ایرانی و پسر خسروپرویز که بلفظ نستور تحریف شده از «وس...
-
جستوجو در متن
-
ستوری
لغتنامه دهخدا
ستوری . [ س ُ ] (ص نسبی ) منسوب بستور که جمع ستر باشد. (الانساب سمعانی ).
-
احشاک
لغتنامه دهخدا
احشاک . [ اِ ](ع مص ) احشاک دابّة؛ جو دادن بستور. (منتهی الارب ).
-
پور زریر
لغتنامه دهخدا
پور زریر. [ رِ زَ ] (اِخ ) مراد نستور (بستور) است نبسه ٔ گشتاسب شاه : بیامد همانگاه نستور[بستور] شیرنبرده کیان زاده پور زریر.دقیقی (از شاهنامه ).
-
ستورآس
لغتنامه دهخدا
ستورآس . [ س ُ ] (اِ مرکب ) آسیا که بستور گردد. آسیاکه آن را خر یا شتر گردانند. (از یادداشت مؤلف ).
-
حسیکة
لغتنامه دهخدا
حسیکة. [ ح َ ک َ ] (ع اِ) حشیکة. جو که بستور دهند. || خارپشت . || کینه . دشمنی .
-
آسپست
لغتنامه دهخدا
آسپست . [ پ ِ ] (اِ) اسپست . گیاهی که آن را یونجه گویند و به بهار بستور خورانند. رطبه . فِسفسه . فِصفصه . اِسپرس . جلبان الحیه . سله . و رجوع به اسپست شود.
-
اجتلاف
لغتنامه دهخدا
اجتلاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برکندن و از بیخ برآوردن . (منتهی الارب ). || یوت رسیدن بستور، یعنی وبا و مرگامرگی پدید آمدن میان آنان .
-
اردشیر
لغتنامه دهخدا
اردشیر. [ اَ دَ / دِ] (اِخ ) نام سواری از لشکر گشتاسپ در جنگ ارجاسب که کشته ٔ زریر را در میدان به بستور پسر زریر بنمود.
-
جغراق
لغتنامه دهخدا
جغراق . [ ] (اِخ ) ظاهراً اسم محلی است در نزدیکی خوارزم : و مردم از هر جانبی روی بدو نهادند از کجات و جغراق و جنجاخ لشکری بزرگ آمد و یاری داد سلجوقیان را بستور و سلاح ... (تاریخ بیهقی چ دکتر غنی و دکتر فیاض ص 684).
-
اسپ دار
لغتنامه دهخدا
اسپ دار. [ اَ ] (نف مرکب ) نگهدارنده ٔ اسب . مهتر : و بستور پور زریر سوارز خیمه خرامید زی اسپ دار. دقیقی .بخواستش از آن اسپ دار پدرنهاد از بر او یکی زین زر. دقیقی .|| فرمانده لشکر. سردار سپاه .
-
بنقه
لغتنامه دهخدا
بنقه . [ ب َ ق َ ] (اِ) نوعی از غله باشد مانند عدس . و قوت و منفعت آنهم مانند عدس است . (برهان ) (آنندراج ). غله ای است مانند عدس . (الفاظ الادویه ). یک نوع غله ای مانند عدس . (ناظم الاطباء). دانه ای است که بیشتر بستور دهند و سالهای قحط مردم نیز خورن...
-
ارجاسب
لغتنامه دهخدا
ارجاسب . [ اَ ] (اِخ ) ارجاسپ . ارجاسف (معرّب آن ). خرزاسف . (ابن البلخی ). نام نبیره ٔ افراسیاب است که در توران پادشاهی کرد و در روئینه دژ مسکن داشت و چندین پسر گشتاسب را در جنگ کشته بود و لهراسب پدر گشتاسب را که ترک پادشاهی کرده در بلخ بعبادت مشغول...
-
پور
لغتنامه دهخدا
پور. (اِ) در اوستا و پارسی باستان پوثره و در سانسکریت پوتره و در پهلوی پوس و پسر و پوهر و پور. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 62). پسر. مقابل دختر. ابن . پوره . پُس . فرزند نرینه : نه چون پور میر خراسان که اوعطا را نشسته بود کردگار. رودکی .سوی میسره گرد...