کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستههوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هوا
لغتنامه دهخدا
هوا. [ هََ ] (ع اِ) هواء. جسم لطیف و روان که گرداگرد زمین را فراگرفته وجانداران و گیاهان از آن تنفس می کنند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ترکیبی از نیتروژن (ازت ) و اکسیژن و به نسبت کمی از گازهای دیگر که گرد زمین را احاطه کرده است . جَوّ میان زمین و آسما...
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب َ ت َ ] (ن مف ) مقابل گشاده . چون : در بسته و کار بسته و امید بسته و نظر بسته . (آنندراج ) (رشیدی ). نقیض گشاده . فراز شده . مسدود. مغلق : باب مغلق ؛ در بسته . (منتهی الارب ). || مقفل . سد شده . عایق شده . جلوگیری شده : دربسته زندانها برگش...
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب ِ ت ُ ه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بستوه است که بتنگ آمده و ملول باشد. (برهان ). بمعنی ستوه است و ستهیدن مصدر آنست و بمعنی ستیزه کردن هم آمده و در منع از ستیزه بفتح میم و کسر تا درست است چنانکه مولوی گفته : «مَستِه ْ صنما چندین می ده بطرب با من »....
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب ُ ت َ ] (اِ) فندق را گویند و آن مغزی باشد که خورند. (برهان ). فستق . (صحاح الفرس ).
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) پشته . کوه : چون لشکر سلطان [ جلال الدین ] در پس لشکر مغول صفی دیگر دیدند پنداشتند مددی رسیده است خایف گشتند و مشورت کردند که بهزیمت روند، کوها و بسته و تیرهی را پناه سازند... (جهانگشای جوینی چ 1334 هَ . ق . لیدن ج 2 ص 1...
-
هوا در هوا
لغتنامه دهخدا
هوا در هوا. [ هََ دَ هََ ] (ق مرکب ) بیهوده . هوسبازانه : صرف شد آن بدره هوا در هوامفلس و بدره ز کجا تا کجا.نظامی .
-
یک هوا
لغتنامه دهخدا
یک هوا. [ ی َ / ی ِ هََ ] (ص مرکب ) جایی که هوای آن تغییر نکند. (فرهنگ فارسی معین ). || (ق مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) اندکی . کمی . مقدار اندک : کفش اگر یک هوا بزرگتر باشد مناسب تر است .
-
هوا گرفتن
لغتنامه دهخدا
هوا گرفتن . [ هََ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بر هوا رفتن . پرواز کردن . اوج گرفتن : پس نیاری هیچ جنبیدن ز جاتا نگیرد مرغ خوب تو هوا. مولوی .بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی . سعدی .گرد ارچه بسی هوا بگیردهرگز نرسد ب...
-
هوا یافتن
لغتنامه دهخدا
هوا یافتن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) هوا خوردن . فاسد شدن چیزی در مجاورت هوا. (یادداشت مؤلف ). || تصرف کردن هوا در مزاج . (غیاث ) : با دم جان پرور شمشیر عادت کرده ست از دم عیسی هوا یابددل بیمار من .صائب .
-
هوا پختن
لغتنامه دهخدا
هوا پختن . [ هََ پ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به فکر چیزی بودن . آرزو کردن : کنون هوای عمل می پزد کبوتر نفس که دست جور زمانش نه پر گذاشت نه بال . سعدی .هرکه هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود، خام رفت .سعدی (غزلیات ص 403).
-
هوا خوردن
لغتنامه دهخدا
هوا خوردن . [ هََ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) استنشاق هوا. فروبردن هوای پاک به درون ریه ها. هواخوری .- هوا خوردن باده ؛ کنایه از زایل شدن کیفیت شراب است ، چه تصرف هوا مزیل نشأه ٔ شراب است . (غیاث از مصطلحات ) : رنگ نماند در لبش از نفس فسردگان باده...
-
هوا دادن
لغتنامه دهخدا
هوا دادن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) اتاق یا هر جای بسته را با هوای خارج مربوط کردن . || هوابه درون ریه فرستادن با وسایل . || در مجاورت هوا قرار دادن جراحت و موجب سیم کشیدگی آن شدن .
-
هوا داشتن
لغتنامه دهخدا
هوا داشتن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) غرور داشتن . خیال های باطل داشتن : حسین زندیق است و هوا دارد. (تاریخ سیستان ). || هوای کسی را داشتن ؛ مراقب او بودن . او را از خطر حفظ کردن .
-
هوا کردن
لغتنامه دهخدا
هوا کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به هوا بالا بردن چیزی را چون بالن و بادبادک .
-
رنگ هوا
لغتنامه دهخدا
رنگ هوا. [ رَ گ ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تیرگی هوا. (از آنندراج ) (بهار عجم ).