کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بستنی
لغتنامه دهخدا
بستنی . [ ب َ ت َ ] (ص لیاقت ، اِ مرکب ) هرچیز درخور بستن . پارچه ای که بدان دسته ٔ کاغذ و کتاب و دفتر و جز آن را بهم می بندند. (ناظم الاطباء). || لنگ حمام . فوطه ٔ حمام . (در اصطلاح حمامیان ). || کسی که بستن وی لازم باشد. درخور بستن . لایق بستن . از...
-
واژههای مشابه
-
بستنی فروشی
لغتنامه دهخدا
بستنی فروشی . [ ب َ ت َ ف ُ ] (حامص مرکب ) شغل ، کار و عمل فروش بستنی .
-
بستنی خوری
لغتنامه دهخدا
بستنی خوری . [ ب َ ت َ خ ُ ] (اِ مرکب ) (ظرف ..) ظرف بلورین و جز آن برای خوردن بستنی .
-
بستنی ساز
لغتنامه دهخدا
بستنی ساز.[ ب َ ت َ ] (نف مرکب ) شخص و دستگاه سازنده ٔ بستنی .
-
بستنی سازی
لغتنامه دهخدا
بستنی سازی . [ ب َ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ساختن و عمل آوردن بستنی .
-
بستنی فروش
لغتنامه دهخدا
بستنی فروش . [ ب َ ت َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ بستنی .
-
چرخ بستنی
لغتنامه دهخدا
چرخ بستنی . [ چ َ خ ِ ب َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به چرخ بستنی سازی شود.
-
چرخ بستنی سازی
لغتنامه دهخدا
چرخ بستنی سازی . [ چ َ خ ِ ب َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دستگاهی که بوسیله ٔ آن بستنی میسازند. چرخ بستنی . چرخی که ظرف بستنی را درون یخ می چرخاند.
-
جستوجو در متن
-
اسکیمو
لغتنامه دهخدا
اسکیمو. [ اِ م ُ ] (اِ) نوعی بستنی .
-
شکراندا
لغتنامه دهخدا
شکراندا. [ ش َ ک َ اَ ] (ن مف مرکب ) چیزی که شکر در آن اندوده باشند. (آنندراج ).بستنی که با شکر سازند. (ناظم الاطباء) : زهر غمی نیست ظهوری به جام کام اگر شد شکراندا چه حظ.ظهوری (از آنندراج ).
-
صحاب
لغتنامه دهخدا
صحاب . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صاحب . (غیاث اللغات ). و جمع آن در فارسی «صحابان » است : نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم بستنی یکدگر راست راه .فردوسی .
-
اسپرد
لغتنامه دهخدا
اسپرد.[ اِ پ ِ رِ ] (اِ) آب گوشت منجمد اعم از گوشت معمولی یا ماهی یا پاچه که آن را یخنی گویند. لرزانک . || (ص ) متحیر. (ناظم الاطباء) (شعوری ). || منجمد. || بستنی . (ناظم الاطباء).
-
لنگ
لغتنامه دهخدا
لنگ . [ ل ُ ] (اِ) فوطه . ازار. ایزار. بستنی . جامه ٔ حمام . میزر. جامه ای که در رفتن به گرمابه بر کمر بندند. پارچه ٔ مستطیل شکل که در گرمابه بر کمر بندند پوشیدن سفلای بدن را. با فعل بستن صرف می شود.- امثال : لنگ حمام است هر کس بست بست .لنگ ملانصرا...