کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسباسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسباسه
لغتنامه دهخدا
بسباسه . [ ب َ س َ ] (معرب ، اِ) پسپاسه و بزباز درختی است در عرب مشهور، به خورد مردم و ستور آید و مزه و بویش به مزه و بوی گزر ماند. (منتهی الارب ). معرب بزباز. به هندی جاوتری گویند. (غیاث ) (آنندراج ). به شیرازی بزباز گویند. (اختیارات بدیعی ). درختی ...
-
واژههای مشابه
-
بسباسة
لغتنامه دهخدا
بسباسة. [ ب َ س َ ] (اِخ ) نام زنی از بنی اسد. (منتهی الارب ). و امروءالقیس در این شعر از وی نام برد:الا زعمت بسباسةالیوم اننی کبرت و أن لایشهد اللهو أمثالی .(از تاج العروس ).
-
بسباسة
لغتنامه دهخدا
بسباسة. [ ب َس َ ] (اِخ ) دخت ابرهه ٔ حبشی . او و برادرش مسروق بن ابرهة از ریحانة دختر علقمه باشند که سابق زن ابومُره بود و ابرهه به زور از وی بستد. (طبری ج 1 ص 550).
-
جستوجو در متن
-
الماقن
لغتنامه دهخدا
الماقن . [ ] (مأخوذ از یونانی ، اِ) بیونانی بسباسه را گویند. (فهرست مخزن الادویه ) (تذکره ٔ داود ضریرانطاکی ج 1 ص 77 ذیل بسباسه ). رجوع به بسباسه شود.
-
عوسیا
لغتنامه دهخدا
عوسیا. (معرب ، اِ) اسم رومی بسباسة است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویة). رجوع به بسباسة شود.
-
کما
لغتنامه دهخدا
کما. [ ک َ / ک ِ / ک ُ ] (اِ) بزباز را گفته اند که عربان بسباسه خوانند، گویند پوست جوزبو است . (برهان ) (آنندراج ). بزباز و پوست جوزبو که بسباسه نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
رازنج
لغتنامه دهخدا
رازنج . [ زِ ن َ ] (معرب ، اِ) رازیانه . رازیانج . باد تخم ، بسباسه . (دزی ج 1 ص 493). رجوع به رازیانه و باد تخم و بسباسه شود.
-
گوزبوا
لغتنامه دهخدا
گوزبوا. [ گ َ / گُو ب ُ ] (اِ) جوزبوا : و ابن ماسویه گوید پوست گوزبوا بسباسه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به جوزبوا شود.
-
سپرداده
لغتنامه دهخدا
سپرداده . [ س ِ پ َ دَ / دِ ] (اِ) بسباسه و پوست جوز. (ناظم الاطباء).
-
فرسیا
لغتنامه دهخدا
فرسیا. [ ] (معرب ، اِ) اسم رومی بسباسه . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
طالسفر
لغتنامه دهخدا
طالسفر. [ ل ِ ف َ ] (معرب ، اِ) بسباسه . دارکیسه . ماقر. لسان العصافیر و گویند برگ زیتون هندی است . و رجوع به طالیسفر شود.
-
الاتن
لغتنامه دهخدا
الاتن . [ ] (اِ) بیونانی بسباسه را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). تحریف الماقن است . رجوع به الماقن شود.
-
جاریکون
لغتنامه دهخدا
جاریکون . (اِ) بسباسه . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 106). بزباز. ظاهراً همان جارگون است . رجوع به جارگون شود.