کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسان
لغتنامه دهخدا
بسان . [ ب َس ْ سا ](اِخ ) بستان محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1)(معجم البلدان ). رجوع به بستان و مراصدالاطلاع شود.
-
بسان
لغتنامه دهخدا
بسان . [ ب ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) از ادات تشبیه است . مانند و مثل . (ناظم الاطباء). مانند و مشابه و آن یکی از حروف تشبیه باشد. (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 شود. بر سان . بگونه . بکردار. چون . نظیر : بس عزیزم ، بس گرامی سال و ماه اند...
-
واژههای همآوا
-
بثان
لغتنامه دهخدا
بثان . [ ب ِث ْ ثا ] (اِخ ) پدر یوسف مصری محدث است . (ناظم الاطباء).
-
بصان
لغتنامه دهخدا
بصان . [ ب ُ / ب ُص ْ صا ] (ع اِ) ماه ربیعالاَّخر. ج ، بصانات و اَبصِنَه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ] (اِخ ) بسان . محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1: بسان ). رجوع به بسان شود. || نام چند موضع. (از ناظم الاطباء).
-
آبسالان
لغتنامه دهخدا
آبسالان . (اِ مرکب ) ج ِ آبسال : همان شیپور با صد راه نالان بسان بلبل اندر آبسالان .(ویس و رامین ).
-
دیوک فروش
لغتنامه دهخدا
دیوک فروش . [ وَ ف ُ ] (نف مرکب ) زالوفروش : دیوک بدست دیوکسان برسپوخت نیش ... را بسان خمره ٔ دیوک فروش کرد.سوزنی .
-
دیوکس
لغتنامه دهخدا
دیوکس . [ ک َ ] (اِ مرکب ) مردم زشت و بی اندام : دیوک به دست دیوکسان برسپوخت نیش ... را بسان خمره ٔ دیوک فروش کرد.سوزنی .
-
راهزنانه
لغتنامه دهخدا
راهزنانه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) دزدانه . مانند راهزنان . مانند دزد. همچون دزد. بسان قاطعان طریق .
-
ریشه وار
لغتنامه دهخدا
ریشه وار.[ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همانند ریشه . بسان ریشه . || لیفی . مانند لیف . (ناظم الاطباء).
-
صفینة
لغتنامه دهخدا
صفینة. [ ص ُ ف َ ن َ ] (ع اِمصغر) تصغیر صَفَن . سفره ای است که بسان عیبه بود. (معجم البلدان ).
-
بالوار
لغتنامه دهخدا
بالوار. (ص مرکب ) مانند بال . شبیه بال . بسان بال . || بالدار. صاحب بال . (ناظم الاطباء).
-
عصاشکل
لغتنامه دهخدا
عصاشکل . [ ع َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) به شکل عصا. چون عصا. بسان چوبدست : گریزد ز شکل عصا مار و گویدعصاشکلم و از عصا می گریزم .خاقانی .