کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بساط کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم بساط
لغتنامه دهخدا
هم بساط. [ هََ ب ِ /ب َ ] (ص مرکب ) همبازی در نرد یا شطرنج : مهره ٔ خواجه خانه گیر شده هم بساطش گروپذیر شده .نظامی .
-
ته بساط
لغتنامه دهخدا
ته بساط. [ ت َه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) به قطع اضافت ، سامان قلیل و متاع بیقدر و قیمت ، که بعد از فروختن بماند. (آنندراج ). بقیه از کالای دکان . توسعاً بقیه از هر چیزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). متاع باقیمانده ٔ پست و به فروش نرسیده . (ناظم الاطباء) : ه...
-
لاجوردی بساط
لغتنامه دهخدا
لاجوردی بساط. [ لاج ْ / ج َ وِ ب ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از فلک است .
-
بساط آباد
لغتنامه دهخدا
بساط آباد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 21 هزارگزی باختر الشتر و 5 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه در جلگه واقع است . منطقه ای است سردسیر با 180 تن سکنه . آبش از رودخانه ٔ کهان ، محصول آنجا ...
-
قلعه بساط بیگی
لغتنامه دهخدا
قلعه بساط بیگی . [ ق َ ع َ ب َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 39 هزارگزی باختر اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل و مالاریایی است . و سکنه ٔ آن 300 تن است . آب آن از رود خس...
-
بر و بساط
لغتنامه دهخدا
بر و بساط. [ ب َ رُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) زندگی و لوازم آن . || مقدماتی که برای انجام دادن کاری فراهم شده است . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
جستوجو در متن
-
ورچیدن
لغتنامه دهخدا
ورچیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) برچیدن . (ناظم الاطباء). جمع کردن بساط. || جمع کردن . فراهم آوردن : لب ورچیدن . پا ورچیدن .
-
جفا گستردن
لغتنامه دهخدا
جفا گستردن . [ ج َ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) جفا روا داشتن بر کسان . گستردن بساط جور و جفا در همه جا. ستم کردن و آزار رسانیدن بر کسان . رجوع به جفا و جفا کردن و جفاگستر شود.
-
فرونوردیدن
لغتنامه دهخدا
فرونوردیدن . [ ف ُ ن َ وَ دی دَ ] (مص مرکب ) طی کردن . درهم پیچیدن . جمع کردن : بساط عمر مرا گو فرونوردزمانه که من حکایت دیدار دوست درننوردم . سعدی .رجوع به نوردیدن شود.
-
واچیدن
لغتنامه دهخدا
واچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) به دست برچیدن چیزی را. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیده ها را برچیدن . چیده ها را جمع کردن . اشیاء منبسط و چیده را جمع کردن . || دانه به منقار چیدن مرغ . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || از هم باز کردن چیزی که...
-
طی کردن
لغتنامه دهخدا
طی کردن . [ طَی ی / طِی ی / طَ / طِک َ دَ ] (مص مرکب ) سپردن . بسپردن . بگذاشتن . پیمودن .قطع کردن . بریدن راهی را: شبح المفازة؛ طی کرد بیابان را. (منتهی الارب ). طوی البلاد طیاً؛ طی کرد زمین را. (منتهی الارب ). || نوردیدن . درنوردیدن . نَوشتن . درنَ...
-
بازچیدن
لغتنامه دهخدا
بازچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (آنندراج ). گسترده را پیچیدن . منبسطی را درنوردیدن . بساط را جمع کردن . مقابل گستردن . واچیدن : عنقا شکار کس نشود، دام بازچین کانجا همیشه باد بدست است دام را. حافظ. || گردآوردن . جمع کردن . فراهم کردن . دانه دانه...
-
خانه بر خروس بار کردن
لغتنامه دهخدا
خانه بر خروس بار کردن . [ ن َ / ن ِ ب َ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از خراب کردن خانه است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ویران کردن : در خطرگاه جهان اسباب آسایش مجوی کرده اند از ابتداء بار خروس این خانه را. محسن تأثیر (از آنندراج ).بساط عرش بگویی...
-
مداعبت
لغتنامه دهخدا
مداعبت .[ م ُ ع َ ب َ ] (ع اِمص ) مزاح . خوش طبعی . (غیاث اللغات ). مداعبه . ممازحه . شوخی : چندانکه ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم . (گلستان سعدی ). || (مص ) بازی کردن . (غیاث اللغات ). مداعبة. رجوع به مداعبة شود.