کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بساطی شوشتری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بساطی شوشتری
لغتنامه دهخدا
بساطی شوشتری . [ ب َی ِ ت َ ] (اِخ ) سراینده ٔ پارسی گوی قرن دهم بود سفری به ماوراءالنهر کرد و بخدمت عبداﷲ ازبک درآمد و بسال 955 هَ . ق . درگذشت . شعرش در تذکره ٔ روز روشن آمده است . (از الذریعه ج 9). و رجوع به تذکره ٔ روز روشن محمد مظفر و حسین صبا و...
-
واژههای مشابه
-
قاضی بساطی
لغتنامه دهخدا
قاضی بساطی . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عثمان بساطی ، ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوعبداﷲ. از قبیله ٔ طائی و از علمای مالکی مذهب است . وی به سال 778 هَ . ق . در 18سالگی به مصر رفت و در فقه و اصول و معانی و بیان و علوم عربی و فنون عقلی براعت یافت و...
-
بساطی افشار
لغتنامه دهخدا
بساطی افشار. [ ب َ ی ِ اَ ] (اِخ ) محمدباقربیک برادر احمدبیک اختر شاعر فارسی گوی قرن سیزدهم .رجوع به حدیقةالشعراء احمدبن ابی الحسن شیرازی نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ سلطان القرائی و فرهنگ سخنوران شود.
-
بساطی سمرقندی
لغتنامه دهخدا
بساطی سمرقندی . [ ب َ ی ِ س َ م َق َ ] (اِخ ) شاعر پارسی گوی قرن نهم بود در ایام خلیل بهادر پسر میرانشان گورکان متوفی 840 هَ . ق . شهرت یافت نخست حصیری تخلص میکرد و چون نزد عصمت بخاری تلمذ کرد وی را بدین لقب ملقب ساخت . دولتشاه در تذکره و میرعلیشیر د...
-
بساطی شافعی
لغتنامه دهخدا
بساطی شافعی . [ ب َ ی ِ ف ِ ] (اِخ ) شیخ محمدبن علی بن بدرالدین بن محمدبن عبدالعزیز بساطی شافعی ازمؤلفان قرن یازدهم هجری بوده و او راست : التالد والطریف فی فن جناس التصحیف (در علم بلاغت ). و شیخ احمدجمالی آن را مختصرکرده است . (از معجم المطبوعات ).
-
جستوجو در متن
-
شوشتری
لغتنامه دهخدا
شوشتری . [ ت َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شوشتر. || از مردم شوشتر. || لهجه ٔ مردم شوشتر. || آنچه در شوشتر بعمل آید: دیبای شوشتری . (فرهنگ فارسی معین ). || شُشْتَری . قسمی جامه . قسمی فرش . ثوب تستری . ثیاب تستریه . (یادداشت مؤلف ) : نگر ز سنگ چه مایه ...
-
کهسار
لغتنامه دهخدا
کهسار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) مخفف کوهسار است یعنی زمین و جایی که در آنجا کوه بسیار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).تا که گردد کُه و کهسار چو تختی ز گهر...
-
بساط
لغتنامه دهخدا
بساط. [ ب ِ / ب َ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). نوعی از طنفسه (معرب تنبسه ) دراز کم عرض . ج ، بُسُط. (از اقرب الموارد). ج ِ بُسُط. مأخوذ از تازی فرش و هرچیز گستردنی . (ناظم الاطباء) (دزی ج 1). بساطافک...