کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بساز
لغتنامه دهخدا
بساز. [ ب ِ ] (اِ) روز. (ناظم الاطباء). || (فعل امر) امر از ساختن . (دِمزن ) (شعوری ج 1 ورق 203). رجوع به ساختن شود. || (ص مرکب )آماده و درست ، کوک و مجهز برای نواختن : معاشری خوش و رودی بساز میخواهم که درد خویش بگویم بناله ٔ بم و زیر. حافظ. || سازگا...
-
جستوجو در متن
-
کار به راه بردن
لغتنامه دهخدا
کار به راه بردن . [ ب ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کار بساز کردن .(آنندراج ). رجوع به کار بساز کردن شود : تا نداری از گره سررشته ٔ خود را نگاه کار خود را کی توانی برد چون سوزن براه .(از آنندراج ).
-
خاکان
لغتنامه دهخدا
خاکان . (ص ) پر خاک تر در اصطلاح بنایان : گل و گچ را خاکان تر بساز. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
نای ساختن
لغتنامه دهخدا
نای ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) چون نی بانگ کردن : بوستان عود همی سوزد تیمار بسوزفاخته نای همی سازد طنبور بساز.منوچهری .
-
بی دیدار
لغتنامه دهخدا
بی دیدار. (ص مرکب ) (از: بی + دیدار) بی جمال . زشت . (یادداشت مؤلف ). مقابل دیداری : مرا رفیقی امروز گفت خانه بسازکه باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار. فرخی .رجوع به دیدار شود.
-
هازیدن
لغتنامه دهخدا
هازیدن . [ دَ ] (مص ) دانستن : ای پسر جور مکن کارک ما دار بسازبه از این کن نظر و حال من و خویش به هاز. قریعالدهر.|| به زیان نسپردن . || نگریستن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (لسان العجم ). || گریستن . (لسان العجم ).
-
آماده شدن
لغتنامه دهخدا
آماده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بساختن . بسغدن . سغدن . آسغدن . بسیجیدن . سیجیدن . ساختن . شکردن . آراستن . حاضر، مهیا، مستعد، معد، مثمر، ممهد شدن . استعداد. تَهَیﱡاء. تیار، بساز، بسامان ، ساخته و پرداخته شدن .
-
تازه گوی
لغتنامه دهخدا
تازه گوی . [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) نو گوینده . نو سراینده . || مجازاً، تازه سخن . نوپرداز. نیکوگفتار. نغزسخن (و جمع آن تازه گویان آید) : بساز لب تازه گویان زندره نغمه ٔ آبدار سخن .طغرا (از آنندراج ).
-
کار را بالا بردن
لغتنامه دهخدا
کار را بالا بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کار براه بردن . کار بساز کردن . (آنندراج ). کار چون زر ساختن : چون غبارم جلوه ٔ بیباکی از جا برده است خاکساری بین که کارم را چه بالا برده است .میرزا جلال اسیر (ازآنندراج ).
-
پستا
لغتنامه دهخدا
پستا. [ پ َ ] (اِ) بر سر کاری رفتن که قبل از این شروع در آن شده باشد. (برهان قاطع). || ذخیره . اندوخته . || بار. کرت . دفعه : این پستا سیرآهک بساز. || نوبت : من از آسیا می آیم تو می گوئی پستا نیست ؟. آسیا و پستا.
-
جذل
لغتنامه دهخدا
جذل . [ ج َ ذَ ] (ع مص ) شادمان شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شادی . شادمانی . (یادداشت مؤلف ) : هر چند بر جذل صنما دست دست تست با من رهی بساز بجای جدل جذل .سوزنی .
-
خرپیواز
لغتنامه دهخدا
خرپیواز. [ خ َ پی ] (اِ) مرغ شب پره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). خربیواز. رجوع به خربیواز شود : بروز هیچ نبینم ترا بشغل و بسازبشب کنی همه کاری بسان خرپیواز.خباز فائقی یا قائنی .
-
نشره آب
لغتنامه دهخدا
نشره آب . [ ن ُ رَ / رِ ](اِ مرکب ) نشره . ماءالنشرة؛ آب دعاست ، بدین گونه که دعا را به زعفران نویسند و با آب باران نیسانی بشویند و برای شفا آشامند. (یادداشت مؤلف ) : هان رفیقا نشره آبی یا زکال آبی بسازکز دل و چهره زکال و زعفران آورده ام .خاقانی .
-
هاز
لغتنامه دهخدا
هاز. (فعل امر) یعنی بدان ، به زبان پارسیان . (اوبهی ). بدان ، یعنی بزیان مسپار. قریع گوید : ای پسر جور مکن کارک ما دار بسازبه از این کن نظر و حال من و خویش به هاز. (از لغت فرس ص 187).رجوع به هازیدن شود.