کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزم و رزم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بزم سنگین
لغتنامه دهخدا
بزم سنگین . [ ب َ م ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بزمی که در آن مردم کثیر جمع باشند. (از مصطلحات از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : رخش شد محفل آرا شمع را بردار ازاین محفل که باشد چون رگ یاقوت عیسی بزم سنگینش .داراب بیگ جویا (از آنندراج ).
-
بزم کردن
لغتنامه دهخدا
بزم کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احتفال . مجلس عیش ساختن . رجوع به بزم شود.
-
بزم آرای
لغتنامه دهخدا
بزم آرای . [ ب َ ] (نف مرکب ) کنایه از صاحب مجلس . (آنندراج ). آراینده ٔ بزم . بزم آرا. مجلس آرا : قصه چون گفت ماه بزم آرای شه در آغوش خویش کردش جای . نظامی .چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی .سعدی .
-
بزم آورد
لغتنامه دهخدا
بزم آورد. [ ب َ وَ ] (اِ مرکب ) بزماورد. زماورد. نواله . میسر. (یادداشت بخط دهخدا). سنبوسک . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). رجوع به بزماورد شود.
-
بزم دار
لغتنامه دهخدا
بزم دار. [ ب َ] (نف مرکب ) بزم ساز. مجلس دار. مجلس آرا : از آن بزم داران که من داشتم وزیشان سر خود برافراشتم .نظامی .
-
بزم عالم
لغتنامه دهخدا
بزم عالم . [ ب َ م ِ ل َ ] (اِخ ) نام مادر سلطان عبدالمجیدخان ، پادشاه عثمانی . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
دده بزم آرا
لغتنامه دهخدا
دده بزم آرا. [ دَ دَ ب َ ] (اِخ ) نامی از نامهای کنیزکان سیاه : مثل دده بزم آرا. || یکی از ائمه ٔ اربعه ٔ کتاب کلثوم ننه . از زنان صاحب رای در کتاب کلثوم ننه . یکی از مفتیه های کتاب کلثوم ننه .
-
جستوجو در متن
-
کلکی
لغتنامه دهخدا
کلکی . [ ک َ ل َ ] (اِ) پری باشد که در بزم و رزم بر سر بزنند و به ترکی جیغه خوانند. (برهان ). جیغه و پری که در بزم و رزم پادشاهان و جوانان خوش صورت و مردمان شجاع و دلاور بردستار و کلاه زنند (ناظم الاطباء). و رجوع به کَلَل شود.
-
رزم راندن
لغتنامه دهخدا
رزم راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . جنگیدن . رزمیدن . نبرد کردن : چو رزم راندی بر کام خویشتن یک چندبه بزم نیز طرب جوی و کام خویش بران .امیرمعزی .
-
رزم کردن
لغتنامه دهخدا
رزم کردن . [رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنگیدن و جنگ و نبرد کردن . (ناظم الاطباء) : که در کشور هند چون رزم کردبدان را سر اندرکشیده به گرد. فردوسی .سپاهی ز استخر بی مر ببردبشد ساخته تا کند رزم کرد. فردوسی .وز آن پس کنی رزم با اردوان که اختر جوان است و خسرو...
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ ] (اِ) جنگ . (فرهنگ رشیدی ). جنگ ومحاربه و مقاتله . (از شعوری ج 2 ص 10). جنگ و جدال و حرب و نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء). نبرد و پیکار. (فرهنگ فارسی معین ). جنگ و جدال . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤل...
-
زنده رزم
لغتنامه دهخدا
زنده رزم . [ زِ دَ / دِ رَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است تورانی وزیر سهراب بن رستم که رستم به یک مشت کار او را ساخت . (برهان )(آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). نام پهلوانی است تورانی . (فرهنگ رشیدی ). نام خال سهراب بوده که رستم او را کشته ....
-
گیرگیر
لغتنامه دهخدا
گیرگیر. (اِ مرکب ) به معنی گیراگیر : نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های .منوچهری .رجوع به گیراگیر شود.
-
سپه بستن
لغتنامه دهخدا
سپه بستن . [ س ِ پ َه ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) جمعآوری لشکر کردن . سپه آراستن : ز می خوردن و بخشش و کار بزم سپه بستن و کوشش و کار رزم .فردوسی .