کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزغ
لغتنامه دهخدا
بزغ . [ ب َ ] (اِ) گَوی باشد که آب در آن جمع شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). باین معنی در آنندراج بفتح اول و ثانی آمده است . || رنگ آب . (برهان ). || آب راکد و مرداب . || هر سبزی روئیده شده در میان آبهائی که وزغ در آنها زندگانی میکند. (ناظم الاطباء). |...
-
بزغ
لغتنامه دهخدا
بزغ . [ ب َ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . (ناظم الاطباء). روشن و تابان شدن آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طلوع کردن خورشید. (از اقرب الموارد). || برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآمدن انیاب شتر. (از اقرب الموارد). || نشتر زدن حجا...
-
بزغ
لغتنامه دهخدا
بزغ . [ ب َ زَ ] (اِ) وزغ باشد و غوک نیز گویند. (مجمعالفرس ). بمعنی وزغ است که بعربی ضفدع گویند. (برهان ). غوک و وزغ . (ناظم الاطباء). وزغ است و آنرا بلفظ دری بک و وک گویند. (آنندراج ). غوک . چغز. (از فرهنگ اسدی ). کزو. ضفدع . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خط...
-
واژههای همآوا
-
بذق
لغتنامه دهخدا
بذق . [ ب َ ] (ع اِ) رهنما در سفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ) صغیر و سبک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کوچک سبک . (از ذیل اقرب الموارد). ج ، بذوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل...
-
بذق
لغتنامه دهخدا
بذق . [ ب َ ذَ ] (اِ) پیاده . بیذق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بدق و بیدق شود.
-
بزق
لغتنامه دهخدا
بزق . [ ب َ ] (ع مص )خدو انداختن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خیو بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بسق . بصک . (آنندراج ). || روشن شدن . || تخم ریختن در زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بزق
لغتنامه دهخدا
بزق . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، در 17هزارگزی شمال باختر کدکن سر راه مالرو کدکن به آستایش . سکنه ٔ آن 290 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
بزغة
لغتنامه دهخدا
بزغة. [ ب َ غ َ ] (ع مص ) نشتر زدن حجامت گر و بیطار و خون روان کردن . (ناظم الاطباء). بَزغ . و رجوع به این کلمه شود.
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ ب َ / ب َ رَ / ب َ رِ] (اِ) بند آب . (برهان ). سد. (شرفنامه ٔ منیری ). برغ آب . بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه ). ورغ . (فرهنگ فارسی معین ). ورجوع به بز...
-
غنجموش
لغتنامه دهخدا
غنجموش . [ غ َ ] (اِ) جغز. (فرهنگ اوبهی ). غنجمرش . غنجرش . وزق . غوک . (برهان قاطع). وزغ . بَزَغ . چغز. قورباغه . قاس . رجوع به غنجرش ، وزغ ، غوک و قورباغه شود.
-
جغز
لغتنامه دهخدا
جغز. [ ج َ ] (اِ) وق واق و غوک باشد و وزغ و غنموش و قماس و مکل و بزغ نیز خوانندش و به تازی غنجوی گویند. (اوبهی ) : هر چند که درویش پسر فغ زایددر چشم توانگران همه جغز آید. ابوالفتح بستی .رجوع به چغز شود.
-
طحلبة
لغتنامه دهخدا
طحلبة. [ طَ ل َ ب َ ] (ع مص ) چغزلاوه برآوردن آب . (آنندراج ) (منتهی الارب ). طلحلب العین کذلک . (منتهی الارب ). || بزغ سمه کردن آب . || بریدن پشم شتران را. || کشتن کسی را. || سبز شدن زمین از نبات (بصیغه ٔ مجهول ). (منتهی الارب )
-
نقنقة
لغتنامه دهخدا
نقنقة. [ ن َ ن َ ق َ ] (ع اِ) بانگ بلند غوک و مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) در مغاک فرورفتن چشم . (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بانگ کردن چغز. (از منتهی الارب ). بانگ کردن غوک . (ازناظم الاطباء) (...