کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزرگسالی، بزرگسالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بزادبرآمدگی
لغتنامه دهخدا
بزادبرآمدگی . [ب ِ ب َ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) (از: ب + زاد + برآمدگی ) کِبَر. بزرگسالی . (از یادداشتهای دهخدا). کِبَر. (از دهار). حالت و چگونگی بزادبرآمده . سالمندی .
-
مرداوی
لغتنامه دهخدا
مرداوی . [ م َ] (اِخ ) علی بن سلیمان بن احمد المرداوی دمشقی فقیه حنبلی . از علما است در مردا (نزدیک نابلس ) متولد شد ودر بزرگسالی به دمشق منتقل گشت (817 تا 885 هَ . ق .) و آنجا بمرد. کتاب الانصاف فی معرفةالراجح من الخلاف در چهار مجلد بزرگ . در فقه اس...
-
عشبة
لغتنامه دهخدا
عشبة. [ ع َ ش َ ب َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ کلان سال . (منتهی الارب ). ناب . شتر بزرگ سال . (از اقرب الموارد).عَشَمة. و رجوع به عشمة شود. || مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ). رجل قصیر. (از اقرب الموارد). || زن پست قامت زشت روی . (منتهی الارب ). زن کوتاه و ...
-
شلی
لغتنامه دهخدا
شلی . [ ش ُ ] (اِخ ) (اِبرام ) یکی از بازیگران تآترهای روی حوضی و مظهر بی عرضگی و ننری و بچه ننه بودن و تنبلی و بیکارگی است . این «پرسوناژ» معمولاً با «سیاه » روی صحنه می آید. سر و وضع و لباسش از باطنش خبرمی دهد. معمولاً گیوه یا کفش هایش پیش پای او م...
-
ذیخ
لغتنامه دهخدا
ذیخ . (ع اِ) گرگ . ذئب . || مرد دلیر. || اسپ نجیب نیکورفتار. || بزرگی . || بزرگسالی . || نام ستاره ای است سرخرنگ . || خوشه . || ذکر الضباع ؛ کفتار نر بسیارموی . نعثل . ج ، اَذیاخ ، ذیوخ ، ذَیَخَة : وَلدِت خلداً و ذیخاً فی تشتمه و بعده ٔ خزَراً یشتد ف...
-
عصافیر
لغتنامه دهخدا
عصافیر. [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عُصفور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار). گنجشکان . سبکبالان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عصفور شود. || نَقّت (طارت ) عصافیرُ بطنه ؛ گرسنه شد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || طارت عصافیر رأسه ؛ کنایه از بزر...
-
مس
لغتنامه دهخدا
مس . [ م َس س ] (ع مص ) بسودن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن ، و دست زدن و آزمودن و نعت فاعلی آن ماس ّ است . و گویند «لمس » مختص دست است و «مس » عام است در مورد دست و دیگر ا...
-
دعاء
لغتنامه دهخدا
دعاء. [ دُ ] (ع اِمص ) دعا. واحد ادعیه . (از اقرب الموارد). خواهانی بسوی خدا. (ناظم الاطباء). خدای خوانی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، أدعیة. (ناظم الاطباء). || در عرف علما کلمه ای است انشائی دلالت کننده بر طلب با اظهار خضوع ، و آنرا سؤال نیز گویند....