کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزرکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزرکاری
لغتنامه دهخدا
بزرکاری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بزر کشتن . حاصل عمل آنکه بزر کارد. شغل بزرکار.
-
جستوجو در متن
-
گلناری
لغتنامه دهخدا
گلناری . [ گ ُ ] (ص نسبی ) هرآنچه برنگ گلناربود. عنابی رنگ . (ناظم الاطباء). سرخ رنگ : حجله و بزمه ای بزرکاری حجله عودی و بزمه گلناری . نظامی .مرا ز نان جو خویش چهره کاهی به که از شراب حریفان سفله گلناری .امیدی رازی .
-
بزرکار
لغتنامه دهخدا
بزرکار. [ ب َ ] (ص مرکب ) برزیگر و زراعت کننده را گویند. (برهان ). برزیگر. (مجمعالفرس ). برزیگر و زارع . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : بزرکاران جهانند همه روز و همه شب بجز از معصیت و جور ندروند و نکارند. ناصرخسرو.گهی بدرود خوشه ت بز...
-
بزمه
لغتنامه دهخدا
بزمه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ) گوشه و طرفی از بزمگاه . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). طرفی و گوشه ای باشد از بزم و مصغر اوست . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). بمعنی بزم ، و سیف اﷲ نوشته که ها برای تصغیر است ، و در سراج اللغات نوشته گوشه ای از بزم . در ا...