کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بریک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بریک
لغتنامه دهخدا
بریک . [ ب َ ] (ع ص ) برکت یافته : طعام بریک . (از منتهی الارب ). مبارک فیه . (اقرب الموارد). || (اِ) افروشه یا خرمای تر که با مسکه خورند. (منتهی الارب ). رطب که با زبد و کره خورند. واحد آن بریکة. (از اقرب الموارد). ج ، بُرُک . (اقرب الموارد) (منتهی ...
-
بریک
لغتنامه دهخدا
بریک . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) شهری است به یمامه . (منتهی الارب ) (از مراصد).
-
بریک
لغتنامه دهخدا
بریک . [ بْری / ب ِ ](فرانسوی ، اِ) نوعی کشتی با دو دگل . (یادداشت دهخدا). و رجوع به بریق شود.
-
جستوجو در متن
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بریک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به بریک شود.
-
بریکة
لغتنامه دهخدا
بریکة. [ ب َ ک َ ] (ع اِ) واحد بریک . یکی بریک . (از اقرب الموارد). رجوع به بریکة شود. || افروشه . (منتهی الارب ). خبیصة. (اقرب الموارد).
-
بریق
لغتنامه دهخدا
بریق . [ ب َ ] (اِ) کشتی دودگله . (یادداشت دهخدا). و رجوع به بریک شود.
-
کلنل
لغتنامه دهخدا
کلنل . [ ک ُ ل ُ ن ِ ] (فرانسوی ، اِ) کلونل . صاحب منصبی که بریک هنگ فرماندهی کند. سرهنگ . (فرهنگ فارسی معین ).
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (اِخ ) دهی بریک شباروز از حلب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام شهری است بشام . (مهذب الاسماء).
-
بریکان
لغتنامه دهخدا
بریکان . [ب ُ رَ ] (اِخ ) دو برادر بودند از فارسان و شجاعان عرب نام یکی بارِک و دیگر بُرَیک . (از منتهی الارب ).
-
یک نسق
لغتنامه دهخدا
یک نسق . [ ی َ / ی ِ ن َ س َ ] (ص مرکب ) یک دست . یک نواخت . (یادداشت مؤلف ). || بریک روش . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یک نواخت شود.
-
لان ولن
لغتنامه دهخدا
لان ولن . [ وُ ل ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت «سن بریک » در ایالت کت دونر فرانسه ، دارای 1043 تن سکنه .
-
حره ٔ بنی هلال
لغتنامه دهخدا
حره ٔ بنی هلال . [ ح َرْ رَ ی ِ ب َ هَِ ] (اِخ ) موضعی به بُرَیک در طریق یمن تهامی ، از آن سوی ضنکان ، منسوب به هلال بن عامر. (معجم البلدان ).
-
هم تخت
لغتنامه دهخدا
هم تخت . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) دو کس که بریک تخت نشینند. هم نشین ، و ظاهراً همسر : دو صاحب تاج را هم تخت کردنددرگنبد بر ایشان سخت کردند. نظامی . || مانند. نظیر : کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو؟سنائ...
-
دست خواه
لغتنامه دهخدا
دست خواه . [ دَ خوا / خا ] (نف مرکب ) سائل به کف . خواهنده به کف : سرو بریک قدم بپای برست گرچه آزاده دست خواه درست .؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).