کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بریشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بریشم
لغتنامه دهخدا
بریشم . [ ب َ ش َ ] (اِ) ابریشم . افریشم . (آنندراج ). ابریسم . قز. رجوع به ابریشم شود : بیابید از این مایه دیبای روم که پیکر بریشم بود زرْش بوم . فردوسی .کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب چه عجب از زمی ار دُر دهد و گوهر بر. فرخی .بهمه شهر بود از آن آ...
-
واژههای مشابه
-
بریشم پوش
لغتنامه دهخدا
بریشم پوش . [ ب َ ش َ ] (نف مرکب ) بریشم پوشنده . ابریشم پوش . آنکه لباس از ابریشم در بر دارد. پوشنده ٔ جامه ٔ ابریشمین . || کنایه از وشاق و ساقی . (خسرو و شیرین چ وحید ص 452) : بریشم زن نواها برکشیده بریشم پوش پیراهن دریده .نظامی .
-
بریشم زن
لغتنامه دهخدا
بریشم زن . [ ب َ ش َزَ ] (نف مرکب ) بریشم زننده . ابریشم زن . سازنده . چنگ زن . نوازنده . مطرب . نوازنده ٔ ذوات الاوتار : شده از غیرتش بریشم تن زَهره ٔ زُهره ٔ بریشم زن . سنائی .عددْش گرچه شود زهره ٔ بریشم زن چو کرم پیله هم اندر حصار خواهد بود. مجیر ...
-
بریشم زنی
لغتنامه دهخدا
بریشم زنی . [ ب َ ش َ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل ابریشم زن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بریشم کشی
لغتنامه دهخدا
بریشم کشی . [ ب َ ش َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) ابریشم کشی . عمل تبدیل پیله ٔ ابریشم به تارهای ابریشمی : دو کرم است کآن در بریشم کشی کند دعوی آبی و آتشی . نظامی .جهان چون دکان بریشم کشی است ازو نیمی آبی دگر آتشی است .نظامی .
-
بریشم گر
لغتنامه دهخدا
بریشم گر. [ ب َ ش َ گ َ ] (ص مرکب ) ابریشم گر. ابریشم ساز. (ناظم الاطباء) : گرچه یکی کرم بریشم گر است باز یکی کرم بریشم خور است .نظامی .
-
بریشم نواز
لغتنامه دهخدا
بریشم نواز. [ ب َ ش َ ن َ ] (نف مرکب ) بریشم نوازنده . بریشم زن . ساززن . چنگی .پردازنده ٔ ساز رشته دار. (ناظم الاطباء) : یکی سرو سیمین پرورده نازبرش مشک و شاخش بریشم نواز. اسدی .مگر زآن نوای بریشم نوازبریشم کشم روم را در طراز. نظامی .بریشم نوازان سغ...
-
بریشم نوازی
لغتنامه دهخدا
بریشم نوازی . [ ب َ ش َ ن َ ] (حامص مرکب ) نواختن بریشم . عمل بریشم نواز. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
ابریشم زن
لغتنامه دهخدا
ابریشم زن . [ اَ ش َ زَ ] (نف مرکب )نوازنده ٔ یکی از ذوات الاوتار. بریشم زن . بریشم نواز.
-
ابریسم
لغتنامه دهخدا
ابریسم .[ اِ س َ ] (معرب ، اِ) معرب ابریشم . بریسم . بریشم .
-
ریشم
لغتنامه دهخدا
ریشم . [ ش َ ] (اِ) ابریشم . (ناظم الاطباء). بریشم . (آنندراج ). رجوع به ابریشم شود.
-
بریش
لغتنامه دهخدا
بریش . [ ب َ ] (اِ) مخفف ابریشم . (آنندراج از فرهنگ سکندرنامه ). و رجوع به بریشم شود.
-
رزان رزان
لغتنامه دهخدا
رزان رزان . [ رَ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) رنگارنگ : تا بامداد سوی رز آمد خزان خزان شد بر مثال دست بریشم رزان رزان .لامعی .