کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کدر
لغتنامه دهخدا
کدر. [ ک َ / ک ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . (از منتهی الارب ). و میان آن و مدینه 8 برید (96 میل ) است . (از معجم البلدان ).
-
شنع
لغتنامه دهخدا
شنع. [ ش ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شنیع. مثل ِ برید و بُرُد. (از لسان العرب ).
-
شرعبة
لغتنامه دهخدا
شرعبة. [ ش َ ع َ ب َ ] (ع مص ) شرعب الادیم شرعبة؛ برید پوست را به درازا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
قانب
لغتنامه دهخدا
قانب . [ن ِ ] (ع ص ) گرگ بابانگ . || برید شتاب رو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قیناب . (منتهی الارب ).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن بُرَید ابودعامه ٔ قیسی ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی قیسی شود.
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ُ رَ /م ُ ب َرْ رَ ] (ع ص ) برید فرستنده . (ناظم الاطباء).
-
ابودعامه
لغتنامه دهخدا
ابودعامه . [ اَ دِ م َ ] (اِخ ) علی بن برید ابوالحسن . رجوع به علی ... شود.
-
پستچی
لغتنامه دهخدا
پستچی . [ پ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیک . برید. فراش . پست . نامه رسان .
-
پروانچه
لغتنامه دهخدا
پروانچه . [پ َرْ ن َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پروانه . قاصد. برید.
-
برشطة
لغتنامه دهخدا
برشطة. [ ب َ ش َ طَ ] (ع مص ) بریدن : برشط اللحم برشطة؛ برید گوشت را. (منتهی الارب ).
-
حامل خط
لغتنامه دهخدا
حامل خط. [ م ِ ل ِ خ َطط ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) آنکه خط برد. (مهذب الاسماء). برید. پیک .
-
بریدی
لغتنامه دهخدا
بریدی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به برید، به معنی چاپار.(از الانساب سمعانی ). رجوع به برید شود. || (حامص ) شغل برید. صاحب بریدی . مقامی معادل ریاست پست امروز : بریدی سیستان که در روزگار پیشین به اسم حسنک بود شغلی بزرگ با نام به طاهر دبیر دادند. (تاریخ...
-
کرنفة
لغتنامه دهخدا
کرنفة. [ ک َ ن َ ف َ ](ع مص ) به شمشیر بریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به شمشیر زدن . (ناظم الاطباء). || به چوبدستی زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). باعصا زدن . (از اقرب الموارد). || کرنف الکرانیف ؛ برید کرانیف را. (منتهی الارب ) ...
-
ابراد
لغتنامه دهخدا
ابراد. [ اِ ] (ع مص ) آب سرد دادن . آب خنک و شربت خنک دادن . || بخنکی هوا کاری کردن . در خنکی کاری ساختن . || در شبانگاه درآمدن . || برید فرستادن . بشتاب رسول فرستادن . برید ساختن . || از حد گذشتن در سختی . || ضعیف و سست گردانیدن .
-
چهارضرب زدن
لغتنامه دهخدا
چهارضرب زدن . [ چ َ / چ ِ ض َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تراشیدن موی ریش و سبیل و ابرو و مژگان باشد و این آئین بعضی از قلندران بوده است : مرا ز صحبت اضداد عشق یار بریدچهارضرب کسی زد کزین چهار برید. ملاقاسم مشهدی .رجوع به چارضرب و چارضرب زدن شود.