کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بریده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بریده
لغتنامه دهخدا
بریده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) رهگذر و معبر و تنگ و گدار و پایاب . (ناظم الاطباء).
-
بریده
لغتنامه دهخدا
بریده . [ ب ُدَ / دِ ] (ن مف / نف ) مقطوع . قطعشده . (ناظم الاطباء). أجذّ. جَذیذ. جَزیز. صَریم . ضَنیک . قَطیل . مَجزوز. مَحذوذ. مَحذوف . مَشروص . مَصروم . مَفروض . مَفصول . مَقطول . مَمنون . مَنجوّ. موضَّع. هِبِرّ : که چون برد خواهد سر شاه چین برید...
-
واژههای مشابه
-
بریدة
لغتنامه دهخدا
بریدة. [ ب ُ رَ دَ ] (اِخ ) ابن حُصَیب بن عبداﷲبن حارث أسلمی ، مکنی به ابوسهل . از صحابیان بزرگ است که پیش از غزوه ٔ بدر اسلام آورد ولی در این غزوه شرکت نداشت و در غزوه ٔ خیبر و فتح مکه شرکت کرد. اوعامل رسول (ص ) در قبیله ٔ بنی غفار و اسلم بجهت اخذ ...
-
گوش بریده
لغتنامه دهخدا
گوش بریده .[ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بریده گوش . اصلم . اجدع .
-
گیس بریده
لغتنامه دهخدا
گیس بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گیسوبریده . زنی که به جرم تبهکاری یا جز آن گیسوان او را بریده باشند. لیکن در تداول امروز آن شدت معنی را از دست داده است و حتی زنان به خود نیز میگویند: من گیس بریده چرا این کار را کردم . و در تداول عام دشنام ما...
-
دست بریده
لغتنامه دهخدا
دست بریده . [ دَت ِ ب ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست بریده شده . دست جدا شده از بدن . تُرّی ̍. (از منتهی الارب ).
-
دست بریده
لغتنامه دهخدا
دست بریده . [ دَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه دستش بریده باشد. مقطوع الید. بریده دست . أجدع . أقطع : طرارانی که دزد گنج اندهم دست بریده شان ببینم . خاقانی . || جراحت و بریدگی در دست یافته : هرکه نظاره ٔ تو شددست بریده می شودیوسف عهدی و جهان نیم ...
-
دم بریده
لغتنامه دهخدا
دم بریده . [ دُ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بی دم . (ناظم الاطباء). حیوانی که دم او را بریده اند. بتور. بتوره . بتراء. (یادداشت مؤلف ). ابتر. (ترجمان القرآن )(دهار). || ناقص . (یادداشت مؤلف ) : و سخن با زینت گوی دم بریده مگوی . (منتخب قابوس نامه ص 1...
-
رسن بریده
لغتنامه دهخدا
رسن بریده . [ رَ سَم ْ ب ُ دَ ] (ن مف مرکب ) افسارگسیخته . بی بندوبار : کآن شیفته ٔ رسن بریده دیوانه ٔ ماه نو ندیده .نظامی .
-
زبان بریده
لغتنامه دهخدا
زبان بریده . [ زَ ب ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) خاموش . (آنندراج ). خاموش و ساکت شده . (ناظم الاطباء). ملسون . (منتهی الارب ) : آویخته کی بدی ترازوگرزانکه زبان بریده بودی . خاقانی .حالی که بهم رسیده گشتندچون صبح زبان بریده گشتند. نظامی (الحاقی ).زبان بری...
-
بال بریده
لغتنامه دهخدا
بال بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که بال وی قطع شد باشد. پرنده که بالش بریده باشند. بال کنده . || که پریدن نتواند. که بسبب قطع بال و پر نتواند که بپرواز آید : باز سفید روضه ٔ انسی چه فایده کاندر طلب چو بال بریده کبوتری .سعدی .
-
امید بریده
لغتنامه دهخدا
امیدبریده . [ اُ دِ ب ُ دَ/دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امید بنومیدی رسیده . (از آنندراج ) : نومیدی وصال تو حسرت گذار بودصد جا گره زدیم امید بریده را.طالب آملی (از آنندراج ).
-
پای بریده
لغتنامه دهخدا
پای بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اَقطع.
-
پی بریده
لغتنامه دهخدا
پی بریده . [ پ َ / پ ِ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه پی او بریده است . آنکه وتر عرقوب او قطع شده است . پی کرده . پی زده .