کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بریدن راه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گلو بریدن
لغتنامه دهخدا
گلو بریدن . [ گ ُ / گ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) گلو بازبریدن . قطع کردن و بریدن گلو. بسمل کردن . جدا کردن سر از بدن . سر بریدن . تعییق . ذبح : تذکیه ؛ گلو بریدن گوسپند و جز آن . (منتهی الارب ) : به نشکرده ببرید زن راگلوتفو بر چنان ناشکیبا تفو. ابوشکور.اب...
-
کیسه بریدن
لغتنامه دهخدا
کیسه بریدن . [ س َ / س ِ ب ُدَ ] (مص مرکب ) به تردستی و عیاری پول مردم را ربودن . زر و سیم را از کیسه ٔ دیگران دزدیدن . کیسه بری کردن . جیب بریدن . جیب بری کردن . طراری کردن : گرت سلام کنددانه می نهد صیادورت نماز برد کیسه می بُرد طرار.سعدی .
-
گوش بریدن
لغتنامه دهخدا
گوش بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن گوش . || قرض کردن به دسیسه به قصد پس ندادن . رجوع به گوش بر و گوش بری شود.
-
گرد بریدن
لغتنامه دهخدا
گرد بریدن . [ گ ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را دایره ای بریدن . تقویر. (منتهی الارب ).
-
نقب بریدن
لغتنامه دهخدا
نقب بریدن . [ ن َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) نقب کندن . نقب زدن . رجوع به نقب زدن شود.
-
طمع بریدن
لغتنامه دهخدا
طمع بریدن . [ طَ م َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) امید برداشتن . ترک آز کردن . قطع امید کردن . ترک چشم داشت . طمع گسستن . رجوع به طمع گسستن شود : از دانه طمع ببر که رستی از دام .چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند. رودکی . (منسوب به بایزید بسطامی...
-
تب بریدن
لغتنامه دهخدا
تب بریدن . [ ت َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن تب . قطع شدن تب : نی کلکش به نیشکر ماندکز پی تب بریدن بشر است .خاقانی .
-
پیوند بریدن
لغتنامه دهخدا
پیوند بریدن . [ پ َ / پ ِ وَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع خویشی و نسبت و وصل و پیوستگی و اتحاد کردن . گسستن پیوند : آنچه نه پیوند یار بود بریدیم آنچه نه پیمان دوست بود شکستیم . سعدی .و نیز رجوع به پیوند شود.
-
جامه بریدن
لغتنامه دهخدا
جامه بریدن . [ م َ / م ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جامه بر قد کسی بریدن . جامه ٔ نو قطع کردن و به اندازه ٔ قامت دوختن . (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ).
-
دست بریدن
لغتنامه دهخدا
دست بریدن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن دست : اقتباب ؛ دست کسی را بریدن . (تاج المصادر بیهقی ).- دست بریدن از کسی ؛ از او دست شستن : گفتم که بشوخی ببرد دست از مازین دست که او پیاده میداند برد. سعدی .- دست از کُلَمَک بریدن ؛ کنایه از بی مروتی ...
-
دل بریدن
لغتنامه دهخدا
دل بریدن . [ دِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) دست کشیدن . دل کندن . دل برداشتن . قطع علاقه کردن : چو فرزند شایسته آمد پدیدز مهر زنان دل بباید برید. فردوسی .فروافکند سوی فرزند خویش نبرد دل از مهر پیوند خویش . نظامی .به سیم سیه تا چه خواهی خریدکه خواهی دل از مهر...
-
رنگ بریدن
لغتنامه دهخدا
رنگ بریدن . [ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) معمول رنگریزان است که چون رنگ بر مقصود سیر شود به اشیای ترش آن را بشویند تا نیمرنگ گردد، گویند رنگش را بریدیم . (از آنندراج ). برهم خوردن و زائل شدن رنگ مثلاً اگر صباغان قلیا یعنی شخار زیاد بر وزن مقرر داخل رنگ سا...
-
زبان بریدن
لغتنامه دهخدا
زبان بریدن . [ زَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از عطا و بخشش است . منقول است که سائلی در ملازمت حضرت سرور کائنات سؤال کرد، فرمودند به یکی از اصحاب برو زبانش را ببر. خواست زبانش ببرد. در این اثناء امیر مردان علی بن ابیطالب (ع ) رسیدند و از حقیقت حال است...
-
سر بریدن
لغتنامه دهخدا
سر بریدن . [ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن : ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندم برای پوستین . مولوی .طاقت سر بریدنم باشدوز حبیبم سَرِ بریدن نیست . سعدی .نه گر دستگیری کنی...
-
سایه بریدن
لغتنامه دهخدا
سایه بریدن . [ ی َ / ی ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) لطف خود را قطع کردن : گشت چو قلب همه نقدآزمای سایه بریدم ز همه چون همای .امیرخسرو (از آنندراج ).