کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برکند
لغتنامه دهخدا
برکند. [ ب َ ک َ ] (ص ، اِ) مرد ضخیم و تنومند. || رشوت و پاره . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || جغد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مجرف
لغتنامه دهخدا
مجرف . [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) سیل که زمین راکاود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیزی که از بن برکند مانند سیلی که برکند بند را. || کسی که چاه می کند. (ناظم الاطباء).
-
پیرایستن
لغتنامه دهخدا
پیرایستن . [ را ی ِ ت َ ] (مص ) پیراستن . رجوع به پیراستن شود : بیخ امّید من ز بن برکندآنکه شاخ زمانه پیرایست .خاقانی .
-
اجتعاف
لغتنامه دهخدا
اجتعاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برکندن : اِجتعف َ الشجرة؛ برکند آن را. (منتهی الارب ).
-
حناتیف
لغتنامه دهخدا
حناتیف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حنتوف ،آنکه موی روی خود برکند. (مهذب الاسماء). رجوع به حنتوف شود.
-
ثموم
لغتنامه دهخدا
ثموم . [ ث َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثَم ّ. || شاة ثموم ؛ گوسفند که گیاه را از بن برکند. ج ، ثُمُم .
-
فرآشوبیدن
لغتنامه دهخدا
فرآشوبیدن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) برآشوبیدن . برآشفتن . فرآشفتن : چون کار جهان چنین فراشوبدسر برکند از جهان جهانداری . ناصرخسرو.رجوع به فرآشفتن شود.
-
تای تای
لغتنامه دهخدا
تای تای . (اِ مرکب ) نخ نخ ، رشته رشته : او مست بود و دست به ریشم دراز کردبرکند تای تای و پراکند تارتار. سوزنی .رجوع به تای شود.
-
مداقیع
لغتنامه دهخدا
مداقیع. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُدقِع به معنی شتری که علف را وقت خوردن از خاک برکند. (از منتهی الارب ). رجوع به مدقع شود.
-
مجوح
لغتنامه دهخدا
مجوح . [ م ِج ْ وَ ] (ع ص ) از بیخ برکننده ٔ هر چیز و هلاک کننده ٔ آن . (منتهی الارب ). آنکه هلاک کند هر چیزی را. (ناظم الاطباء).آنکه از بیخ برکند هر چیز را. (از اقرب الموارد).
-
بازپند
لغتنامه دهخدا
بازپند. [ پ َ] (اِ) قسمی باز است . (یادداشت مؤلف ) : گر ز ره پند او داد دهد داد بگ چوژه ز بن برکند شهپر بر بازپند.سوزنی .
-
حنتوف
لغتنامه دهخدا
حنتوف . [ ح ُ ] (ع ص ) مرد ریش کننده از هیجان صفراء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه موی روی خود برکند. ج ، حناتیف . (مهذب الاسماء).
-
هفتادمیخ
لغتنامه دهخدا
هفتادمیخ . [ هََ ] (اِ مرکب ) ظاهراً نوعی خیمه و چادر و سراپرده ٔ بزرگ است . (یادداشت به خط مؤلف ) : خم آورد پشت سنان ستیخ سراپرده برکند وهفتادمیخ .فردوسی (از لغت فرس ).
-
یزین
لغتنامه دهخدا
یزین . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به گیاه یز. (ناظم الاطباء): هجوم ؛ باد سخت که خانه ها ویران کند و یزین را برکند. (منتهی الارب ). و رجوع به یز و یزبن شود.