کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برچفسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برچفسیدن
لغتنامه دهخدا
برچفسیدن . [ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) برچسپیدن . برچسفیدن . تلخن . (منتهی الارب ). تلخط.(اقرب الموارد). لتوب . لصوق . لزوق : رسعت عینه ؛ برچفسید نیام چشم او. (منتهی الارب ). || منجمد شدن و فسردن . (ناظم الاطباء). رجوع به برچسفیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
لصق
لغتنامه دهخدا
لصق . [ ل َ ص َ ] (ع مص ) برچفسیدن شش بر تهیگاه و پهلو از تشنگی . (منتهی الارب ).
-
لصوق
لغتنامه دهخدا
لصوق . [ ل ُ ] (ع مص ) برچفسیدن . (منتهی الارب ). لزوب . دوسیده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). چسبیدن . چسبندگی . لزوق .
-
لطب
لغتنامه دهخدا
لطب . [ ل َ طَ ] (ع مص ) چسبیدن و برچفسیدن پوست بر استخوان از لاغری (لغة فی لصب ). (منتهی الارب ).
-
لح
لغتنامه دهخدا
لح . [ ل َح ح ] (ع مص ) برچفسیدن . || نزدیک و ملصق گردیدن خویشی و قرابت . (منتهی الارب ).
-
لزوق
لغتنامه دهخدا
لزوق . [ ل ُ ] (ع مص ) برچفسیدن . (منتهی الارب ). بچسبیدن . چسبندگی . لصوق . چسبیدن . دوسیده شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). دوسیدن .
-
لحح
لغتنامه دهخدا
لحح . [ ل َ ح َ ] (ع مص ) برچفسیدن چشم کسی به خم چشم او. (منتهی الارب ).
-
مقاحلة
لغتنامه دهخدا
مقاحلة. [ م ُ ح َ ل َ ] (ع مص ) برچفسیدن و لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
برچفسیده
لغتنامه دهخدا
برچفسیده . [ ب َ چ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لح . (منتهی الارب ). صفت مفعولی از برچفسیدن . رجوع به چفسیدن شود.
-
لبق
لغتنامه دهخدا
لبق . [ ل َ ] (ع مص ) نرم و نازک گردانیدن چیزی را. || لباقة. زیرک و ماهر و چرب زبان گردیدن . || برچفسیدن جامه بر تن کسی . (منتهی الارب ).
-
لتوب
لغتنامه دهخدا
لتوب . [ ل ُ ] (ع مص ) لتب . استوار و پابرجای بودن . (منتهی الارب ). ایستادن . (تاج المصادر). || برچفسیدن . || لازم گرفتن . || نیزه زدن . (منتهی الارب ).
-
کلع
لغتنامه دهخدا
کلع. [ ک َ ] (ع مص ) چرکناک گردیدن سر. (منتهی الارب ). || خشک گردیدن و برچفسیدن چرک بر کسی یا چیزی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): کلع الوسخ علی رأسه کلعاً؛ چرک بر سر وی خشک گردید. (از اقرب الموارد).
-
کتل
لغتنامه دهخدا
کتل . [ ک َ ت َ ](ع مص ) برچفسیدن و لزج گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلزق و تلزج . || درغلطیدن خر و چسبیدن خاک به وی . (از اقرب الموارد).
-
تلحظ
لغتنامه دهخدا
تلحظ. [ ت َ ل َح ْ ح ُ ] (ع مص ) تنگ شدن و برچفسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ع اِ) تنگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).