کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بريق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بریق
لغتنامه دهخدا
بریق . [ ب َ ] (اِ) کشتی دودگله . (یادداشت دهخدا). و رجوع به بریک شود.
-
بریق
لغتنامه دهخدا
بریق . [ ب َ ] (ع مص ) درخشیدن چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بُروق . و رجوع به بروق شود. || (اِ) درخشندگی .(منتهی الارب ). تلألؤ. (اقرب الموارد). درخشندگی و تابش برق که از ابر می جهد. (غیاث ): لها [ لصفائح الطلق ] بصیص و بریق . (ابن ا...
-
بریق
لغتنامه دهخدا
بریق . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) ابن عیاض بن خویلد هذلی . شاعری است از عرب . (از منتهی الارب ) (از المعرب جوالیقی ).
-
جستوجو در متن
-
حجال
لغتنامه دهخدا
حجال . [ ح َج ْ جا ] (ع اِ) بریق . درخشندگی . (منتهی الارب ).
-
بریک
لغتنامه دهخدا
بریک . [ بْری / ب ِ ](فرانسوی ، اِ) نوعی کشتی با دو دگل . (یادداشت دهخدا). و رجوع به بریق شود.
-
ذات الشری
لغتنامه دهخدا
ذات الشری . [ تُش ْ ش ِ ] (اِخ ) موضعی است معروف در قول بریق هذلی : کأن ّ عجوزی لم تلد غیر واحدو ماتت بذات الشری و هی عقیم .
-
ظلم
لغتنامه دهخدا
ظلم . [ ظَ ] (ع اِ) برف . || (اِمص ) آبداری و صفا و درخشندگی دندان که از شدت سپیدی به سیاهی زند همچون جوهر شمشیر. برق . بریق . ج ،ظلوم . || (اِخ ) نام شمشیر هذیل تغلبی .
-
زخم جای
لغتنامه دهخدا
زخم جای . [ زَ] (اِ مرکب ) جای زخم . زخمگاه . محل زخم : سر زخم جایش بکردند خشک بریق و بقیر و بکافور ومشک . فردوسی .رجوع به «زخمگاه »، «زخمگه »، و «زخم » شود.
-
بریص
لغتنامه دهخدا
بریص . [ ب َ ] (ع اِ) درخش و تابش چیزی . (منتهی الارب ). بریق . (از ذیل اقرب الموارد از اساس ). || گیاهی است مانند سعد. (منتهی الارب ). || (اِخ ) موضعی است به دمشق . (منتهی الارب ). نام رودی است به دمشق ، و گویند همه ٔ غوطه است . (از مراصد).
-
درخشندگی
لغتنامه دهخدا
درخشندگی . [ دُ / دَ / دِ رَ ش َ دَ / دِ ] (حامص ) نور. روشنی . ضیا. (ناظم الاطباء). تابندگی . پرتوافکنی . بریق . بهاء. تشعشع. تلالؤ. لصیف : با درخشندگی چشم خوشت زهره وقت سحر نمی تابد. سعدی .دری السیف ؛ درخشندگی شمشیر و روشنی آن . (منتهی الارب ).
-
مرواریدریز
لغتنامه دهخدا
مرواریدریز. [ م ُرْ ] (نف مرکب ) ریزنده ٔ مروارید. || (ن مف مرکب ) مروارید دوخته . زینت شده به مروارید : تمامت رجال و نساء و بنین و بنات ثیاب مرواریدریز که از غرت بریق و تلألؤ لاَّلی آن انجم لیالی میخواسته . (جهانگشای جوینی ).
-
بصیص
لغتنامه دهخدا
بصیص . [ ب َ ] (ع مص ) درخشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مهذب الاسماء). لها [ لصفائح الطلق ] بصیص و بریق . (مفردات ابن بیطار). || تراویدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بص الماء؛ تراوید آب . || اندک دادن : بص لی...
-
بسیطة
لغتنامه دهخدا
بسیطة. [ ب َ طَ ] (اِخ ) جایگاهی است در شعر اخطل در وصف ابری بدین سان :و علا البسیطة والشقیق بریق فالضوج بین رویة و طحال و به قولی جایگاهی است میان کوفه و حزن بنی یربوع و به قولی سرزمینی است بین عذیب و قاع . (از معجم البلدان ). و رجوع به ج 1 همین کتا...
-
خربصیص
لغتنامه دهخدا
خربصیص . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) چیزی در ریگ که بریق و لمعان دارد مانند: چشم ملخ . || گوشواره . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). || نباتی که از دانه ٔ آن طعام سازند. || شتر خرد. || دانه ای از زیور. (منتهی الارب ) (تاج العروس ).